در متن کتاب بعد از علل تاخیر و بررسی مقوله جداشدهگی، صفحاتی تحت عنوان “بهجای مقدمه" به شرايط سیاسی اجتماعی ایران، منطقه خاورمیانه و جهان در دهه چهل شمسی(معادل دهه 60 میلادی) یعنی سال بنیانگذاری و سال عضویت من در سازمان و نیز به زندگینامه و سوابق من در سازمان، پرداخته میشود. از آنجا که این مطلب در سایر مقالات و نیز در گفتوگو با لطفالله میثمی در نشریه چشمانداز ایران تقریبا بهصورتی مشابه آمدهاست از تکرار آن در این قسمت پرهیز میشود.
کاربران محترمی که مایل به اطلاع از این قسمت هستند میتوانند به بخش "زندگی نامه" و نیز قسمت اول گفتوگو با لطفالله میثمی (نشریه چشمانداز ایران) مراجعه نمایند.
در چنان سالها و چنان فضایی و در پی چندین تجربه مقدماتی است که من، نوجوانی تازه وارد دانشگاه شده، متأثر از فضای انقلابی جهانی و منطقه، به خصوص متاثراز سرنوشت ملت فلسطین که در زیر چادرها و در آوارگی به حیات و مبارزه خود اداه ميداد، متأثر از نابسامانیها و بی عدالتیها در جامعه خود، خواهان عدالت اجتماعی و آزادی، خواهان هویت فردي و غرور ملی، وارد فعالیتهای مشخصاً سیاسی ميشوم. ابتدا چند تجمع محفلی، سپس هستههای کوچک سیاسی - مذهبی و سرانجام در سال 1348 عضویت در سازمان مجاهدین.
**********************
آنچه که اکنون بخش اول آن از نظر شما میگذرد بیانیه جدايی من از سازمان مجاهدین تحت رهبری آقای مسعود رجوی است. این بیانیه در تاریخ 5 خرداد 1367 نوشته وتحویل حسین مهدوی نماینده وقت رجوی در پاریس داده شد. در این زمان من بصورت تبعید محترمانه در پاریس محل شورای ملی مقاومت هستم و مسعود رجوی در بغداد در اوج اقتدار وسرخوش از پیروزیهای ظاهری سیاسی و نظامی.
· صدور حکم اعدام درون تشکیلاتی برای علی زرکش، که برای اولین بار در تاریخ سازمان مطرح میشد. · خودکشیها و قتلهای درون تشکیلاتی، باز هم برای اولین بار مطرح شد. · انقلاب ایدئولوژیک · امامت و ولایت مطلقه مسعود رجوی تحت عنوان "رهبر عقیدتی" و "رهبر خاصالخاص" · نقش فرصت طلبان و نان به نرخ روز خورها. · بن بست کامل استراتژی مبارزه مسلحانه، آن هم با پول و تجهیزات عراقی. · پرواز به عراق: محصول یک شکست و سرآغاز شکستی دیگر · نقش ارتش عراق و بویژه توپخانه آن در عملیات ارتش آزادی بخش · انزوای مفرط از مردم ایران وبجای آن بساط خلیفه گری در بیابانهای بغداد · فقدان روابط و مناسبات دمکراتیک · اعلام جدائی از سازمان و برای چندمین بار در زندگی سیاسی "خائن” نامیده شدن · تبلیغات مهوع در باره کیش شخصیت رجوی · فرستادن معترضین به اردوگاههای عراقی · زندگی اشرافی رجوی و بانو دربغداد · و...
از رئوس موضوعات مطرح شده در این بیانیه استاهمیت بیانیه و مطالب مطرح شده در آن چنان بود که با پیک مخصوص به بغداد رسانده شد و 48 ساعت بعد رجوی کتبا به آن پاسخ داد. هدف رجوی از پاسخ سریع، تلاش برای کشاندن من به بغداد و جلوگیری از انتشار علنی بیانیه است.
**************
دریغا ما که میخواستیم جهان را مهربان کنیم خود نتوانستیم مهربان باشیم برتولد برشت
**************
چگونه زیبایی گسیخته شد؟ نه یکباره که رفته رفته برای ما بسی دشوار بود که بپذیریم دوستی به ما خیانت میکند زنی که دوستش داریم فریبمان میدهد و اندیشه آزادی طلبی نقاب چهره جبار میگردد آگاه شدن فرایندی است آهسته و پیچ در پیچ ما نیز خود شریک گناهِ خطاها و توهمات و پندارهایمان هستیم
(اوکتاویو پاز، در خطابه استکهلم به هنگام دریافت جایزه نوبل در ادبیات)
فصل اول
بیانیه اعلام مواضع سعید شاهسوندی خطاب به مسعود رجوی مورخ خرداد 1367 (ژوئن 1988) قبل از عملیات موسوم به فروغ جاویدان
انگیزه و علل نگارش:
مسعود رجوی! مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران، سلام. این روزها در اینجا و آنجا این ضرب المثل به طنز و جدی کم شنیده نمیشود: “همه راهها به رُم ختم میشوند”
به منشاء این ضرب المثل فکر میکردم، زمانی دور همه امور و تصمیمات منجمله زندگی و مرگ انسانها با جهت انگشت تعیین میشد و در یَدِ پر قدرت سزار "استراتژ” و “فاتح کبیر” سرزمینهای دور بود، او سخن خود را نص صریح قانون ميدانست و از جمله ميگفت: “حق همیشه با سزار است".
از این رو ظاهراً همه راهها به رم ختم میشد، بدیهی است که در چنان نظامی هر گونه مخالفت و بعدها حتی فکر مخالفت با سزار هم “مخالفت با قانون” تلقی میشود و سزای متمردین از قانون و عرف و نظم عمومی هم که پیشاپیش معلوم بود.
و باز روشن است که در آن میان حتی نه مخالفت که هر گونه تصفیه حساب درونی و جنگ قدرت هم تعابیر خاص خود را پیدا میکند، (به عنوان آن کار ندارم، در هر زمان و هر مکان نام خاص خود را دارد، اما نتیجه یکی است.)
مثالهای تاریخی از قدیم الایام یعنی از قرون وسطی تا قرن حاضر و تا همین پنجاه سال پیش منجمله در کنار گوش خودمان فراوان است، راه دور نرویم در میهن غرقه در خون و رنج و فریاد من ؛ ایران. هم با “عقب گردی ضد تاریخی” ظاهراً همه امور در دست امام است، نماینده مجسم خدا بر روی زمین، مالک جان و مال و مهمتر از آن اندیشه انسانها “ولی فقیه” با “ولایت مطلقه” بدین اعتبار است که شاید بتوان گفت در آنجا همه راهها ظاهراً به “قم” ختم میشود.
زمان ميگذرد، نام شهرها تغییر میکند، مراحل تاریخی و ماهیت سیاسی - اجتماعی افراد و گروهها نیز، اما متأسفانه “روشها” همچنان به جای میمانند و همراه با آنها صفتها نیز: “خطاپذیر”،"پدر خلقهای جهان”، “پدر ملت”، رهبری داهیانه "، “کبیر”، “تاریخ ساز” و....
روشهایی که بر مبنای آنها یک نفر (تکرار میکنم به عنوان و اسم و رسم کاری ندارم، نتیجه خواه نا خواه یکی است) خود را عقل کل، نماینده خدا، پیشوا و رهبر کبیر، رهبری تاریخ ساز و بالاخره “امام” و “ولی فقیه” که همیشه هم با “ولایت مطلقه” همراه است ميداند و برای هر معضل اجتماعی، سیاسی و یا اقتصادی هم نسخه از پیش تعیین شده ای دارد که فرمان، امریه و یا “فتوا” نام دارد. روشهایی که بر مبنای آنها دیگران رعایای حقیر، گوسفندان مؤمن خدا، شهروندان درجه چندم، عَوامِ کَالانعام و اخیراً هم با صفتهای سیاسی و غیر سیاسی جدید شناخته میشوند.
عده دیگری هم بزرگترین افتخارشان “اجرای” دستورات بالا است وبس *(پاورقی1) ، البته در این میان زخمهاست که بر روح و روان ميماند و خونهاست که بالمآل از پیکر مردمان ستمدیده جاری میشود.
راستی آن همه فتنه و فساد سیاسی - اجتماعی که این عُقول کُل، این باصطلاح رهبران، پرچمداران و پیشوایان کبیر و تاریخ ساز و این والیان فقیه بهبار آوردهاند برای گذاشتن نقطه پایان همیشگی بر این گونه روشها کافی نیست؟
آیا دوران تاریخ جهالت مصلحتی و یا موسميکه در آن این باصطلاح کبیرها، امامها، امامزادهها برای صغیرها و ضعیفها تعیین تکلیف ميکنند به پایان نرسیده است؟ آیا هنوز هم باید در انتظار ظهور ابرمردهایی که بایستی در زیر سایه شان آرام گیریم نشست؟ آیا کماکان باید با بی قراری جاهلانه، مشتا ق تفویض آزادی و اختیار خود به این “قهرمانان” بود؟
آن هم در شرايطی که به گواه تمام تجارب تاریخی هیچگاه نخواهیم توانست آنچه را که داده ایم باز پس بگیریم. آیا در آستانه ورود به قرن بیست و یکم، در عصر کبیر آگاهی خلقها هنوز هم باید دوران معجزات، کشف و شهود، ساحری و یا پرستش خدایان آن هم به گونه ای کاملاً سازمان یافته و هدایت شده ادامه پیدا کند؟آیا آن اصل خشک و جزمی که ميگفت و میگوید (به این اعتبار که همین چند روز پیش هم آن را شنیدم) "همیشه حق با حزب است" و یا..... همیشه بر حق است، هنوز هم باید اعمال شود؟آیا تجربه جاری در میهن خودمان که تا کنون یک قلم به بهای خون و رنج و شکنجه هزاران شهید و اسیر مجاهد و مبارز و آوارگی و دربدری چند میلیون نفر در یک کلام نابودی حَرث و نسل انجامیده و یا تجربه سالهای 54 - 53 سازمان *(پاورقی2)برای دفن همیشگی این روشها کافی نیست؟ آزموده را چند دَه بار دیگر باید آزمود؟
کوره راههای تاریخ و بن بست آفرین را که به دروغ، شاهراههای نجات و رستگاری و پیشرفت و ترقی نامیده بودند تا کی و تا کجا لجوجانه باید طی کرد؟ از یک سوراخ چند بار باید گزیده شد؟ آیا تلاشها و دستاوردهای بشری بر مبنای کار دسته جمعی (شورایی) و بهرهبرداری دسته جمعی (خواه مادی و خواه معنوی) نباید به علوم اجتماعی، و بالاخره به امر انقلاب و مبارزه هم راه برد؟
آیا نميخواندیم و نمينوشتیم و نميگفتیم که “تاریخ بشریت تاریخ رشد مداوم از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی است و این پروسه را هرگز انتهایی نیست”؟ گمان نمیکنم هیچ عقل سلیمی حتی همان عُقول کل هم (هر چند در ظاهر) جرأت انکار و اعلام مخالفت با این بدیهیات را داشته باشند.
اما متأسفانه روشها همچنان اعمال میشوند، بعضی اوقات نامشان را صریحاً و با افتخار ميآورند، به عنوان آخرین دستاوردهای انقلابی - تشکیلاتی *(پاورقی 3)، بعضی اوقات بدون نام و زمانی هم با نامهای مستعار اما به هر حال “باید” اعمال شوند. چون ما یعنی همان عقول کل ميخواهیم که اعمال شود، چون تشخیص ما این است، چون ما و تنها ما منافع میهن و مردم را تشخیص میدهیم و سلسله ای از این گونه دلایل و تئوریها.
همیشه هم کسانی که تمامشان فرصت طلب نیستند برای تدوین تئوریِ روشهایی که پیشاپیش اعمال شده اند حضور دارند، همان گونه که همیشه هم کسانی برای زیر بار نرفتن، سر خم نکردن و در یک کلام “سؤال” و پرس و جو کردن با تمام عواقب چنین گستاخیهای بزرگ.
خوشبختانه من هیچگاه نسبت به خودم تا این حد متوهم نبوده ام که خود را در زمره آن خدایان و کبیران کذایی بدانم، اما اگر میان دو گروه بعدی یعنی مجیزگویان، جاده صاف کنها و تئوری بافان (خواه صادق و خواه فرصت طلب و نان به نرخ روز خور که نتیجه عملشان یکی است) از یک سو و گستاخان شورشگر از سوی دیگر مُخیر شوم، همان گونه که طی بیست سال اخیر زندگی ام و در این اواخر این طور شد بی تردید گستاخی و شورشگری را انتخاب میکنم و البته بهایش را هم ميپردازم، هر آنچه که باشد....
باز هم خوشبختانه هجده، نوزده سال سابقه مبارزاتی در سازمان یعنی شرکت چندین سا له و فعال در مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه، مقابله اصولی با جریان انحرافی اپورتونیستی (همراه و در کنار مجاهد شهید مجید شریف واقفی) بعد هم سالهای زندان و بازجویی و سپس در رژیم خمینی مسئولیتهای گوناگون در سازمان (از بخش آموزش گرفته تا نشریه و صدای مجاهد و کارهای دیگر که فکر میکنم خودت بهتر از همه ميدانی) و اما مهمتر از همه آمادگی برای گذشتن از هر گونه “نام و مقام” که متأسفانه اکنون وبال گردن بسیاری است و همین طور آمادگی برای آوارگی مجدد و زیستن در عُسرت، حداقل این استحکام را به من بخشیده که رک و صریح حرفهایم را بزنم هر چند که این عمل از "گناهان کبیره” و غیر قابل بخشش تلقی شود.
از سوی دیگر ميدانی که من نامههایی که در بر گیرنده آنچه در عرف، انتقاد از خود نامیده میشود کم ننوشته ام و خودم را به حق و یا به نا حق کم به زیر تیغ نبردهام، نامههایی که در آنها با توجه به فضای به وجود آمده آن موقع از “تو” هم کم ستایش نکرده ام، تا جایی که متأسفانه تو را “امام” خواندم و عملاً نیز به پای بوست آمدم، (پای بوسیدن واقعی را میگویم).
اکنون فکر میکنم همه آنها به من اجازه و بالاتر از آن حق میدهد که امروز نیز درباره آنچه که از گذشته و از حال درست و صحیح نمیدانم با همان صراحت بگویم و بنویسم.
البته اکنون نمیدانم از آن مسعود رجوی زمینی، قابل خطا و انحراف و درست به همین دلیل قابل اصلاح و باز به همین دلیل پذیرفتنی که من ميشناختم چه باقی مانده است، در این که سمت حرکتت به طرف آسمان است تردیدی ندارم (خودت خواسته ای) همان گونه که تو هم ميتوانی سمت حرکت من را به جانب قعر زمین بدانی، از گوشه و کنار هم این ندا شنیده میشود.
با این همه اگر نخواهی مثل “جَبابِره” با القاب آن چنانی عریض و طویل که نام اصلی معمولاً در میان آنها گم میشود از تو نام برده شود، اگر نخواهی (واقعاً نخواهی) که مثل آنها در حضورت رفتار شود (کاری که هم اکنون رایج است) از این نوشته نه تنها نباید ناراحت شوی بلکه باید خوشحال، ممنون و عمیقاً سپاسگزار باشی.
ميبینی! من هنوز همان سعید باقی ماندهام، با همه بدیها و خوبیهایم. پس من این مطالب را به تو به عنوان “مسئول اول سازمان” یعنی کسی که باید پیش و بیش از همه مورد سؤال و پرس و جو قرار گیرد مینویسم.
آخر عقل زمینی و شورشگر من (و نه عقل بازاری) از “مسئول بودن” نه مزایای مادی و معنوی و نه تَشخّص اجتماعی (حتی نوع پیچیده آن) و نه پاسخ دادن به آسمانیها *(پاورقی4) (آن گونه که مهدی ابریشمچی طی سخنرانی علنی در مورد تو و مریم گفت، که توانایی مورد سؤال قرار گرفتن و آمادگی پاسخ دادن آن هم به زمینیهای فضول و حقیر را ميفهمد.
زمانی در یک سخنرانی ضمن پرداختن به افراد و گروههایی گفتی: “آنها بیش از این کوپن ندارند." نمیدانم در دستگاه ارزش گذاری کنونی سازمان که تو مسئول اول آن هستی من چقدر کوپن دارم و آیا اصلاً کوپن دارم یا نه؟
اما این را ميدانم و خوب ميدانم که “نظام کوپنی” (خواه نوع اقتصادی و خواه نوع سیاسی آن) باید از ریشه و بنیاد برافتد و بر آن مصمم هستم، “نظام کوپنی” (هم سیاسی و هم اقتصادی) محصول رژیم خمینی است، آن جمله تو نیز از چنان فرهنگی متأثر بود (به یاد بیاوریم که نخست وزیر خمینی در ابتدای صدارتش این جمله را بسیار تکرار میکرد.)
بنابراین از آنجا که نميخواهم دیده شود که نه تنها در جلسات و نشستهای بزرگ که در خلوت و در برابر تک تک خواهران و برادران و حتی در محیط خانواده، همان گونه با احتیاط سخن گفته شود که در حضور جواسیس و چشم و گوشهای دشمن ضد بشری. *(پاورقی 5)
از آنجا که نميخواهم بزرگی آسمان را تنها به همان اندازه که از دهانه چاه مشاهده ميکنیم بدانیم و از آنجا که نميخواهم از همسایگان مان و تجربیات شان فقط آواز خروسها و یا عوعوی سگهای آنها را بشنوم و از آنجا که نميخواهم سرنوشت ما (سازمان و انقلاب) به سرنوشت انقلابهای شکست خورده بیآنجامد و پیش از آن که ما از تجربیات دیگران بیاموزیم تنها به تجربه ای دیگر در تاریخ بدلشویم و بالاخره از آنجا که نميخواهم همه راهها تنها به “رم” یا به "قم”، به تهران و یا به هر جای دیگر ختم شود، این مطالب را برایت مینویسم.
باشد تا مصداق گفته آن فیلسوف نگردی که گفت: “اگر به سخنان هر دو طرف گوش فرا دهی دنیا بر روی تو روشن خواهد شد ولی هر گاه فقط به گفتههای یک طرف (در اینجا طرف اصلی خودت هستی) توجه کنی آن وقت در جهل و تاریکی ابدی خواهی ماند."
گرچه تردید دارم که مشکل تو در حال حاضر تضاد علم و جهل یعنی “دانستن” و "ندانستن” باشد، گفتن، حال تو خود دانی و مسئولیتها و پاسخهایت.
**************
هدف از مبارزه: امامت مسعود رجوی است، نه آزادی و نه عدالت اجتماعی
اما بعد..... آیا این خود تو نبودی که در جایی گفتی و نوشتی: "ما انسانیم و باید خود را بسازیم همچنان که فرد من و شما را هیچ کس غیر از خودمان نميتواند آزاد کند"؟
آیا هنوز هم بر آن گفته خود هستی؟ هیچ کس به راستی هیچ کس است، منجمله خود تو را هم شامل میشود؟ اگر این طور است هاله نورانی دور سر تو برای چیست؟ آن همه ستایش و تمجید خدا گونه که بیرون از خودمان تنها بخشی از آن را ميبیند و البته فرار کرده و میکند برای چیست؟
یکی تو را تنها پاسخگو به خدا ميداند، دیگری از اولیاء و انبیاء و سومی میگوید اطاقی که در آن عکس تو نباشد نماز ندارد، آن همه قرآن به سر گذاشتنها در شبهای احیاء و همچون امامان و پیغمبران نام تو را بر زبان آوردن و “به مسعودٍ و به مریمٍ” گفتنها *(پاورقی6) آن همه پا بوسیدنها، آن همه در گوش بچههاي تازه به دنیا آمده نام تو را خواندن برای چه است و چه معنی دارد؟ در زمینههایی به بیش از بیست سال پیش “رجعت” کردهایم.
مهمتر از همه، آن همه سخنرانیهای داخلی که “به نام تو” و نه “به نام خلق و به نام خدا” شروع شد چه بود؟ آیا میشود گفت از آنها بی خبر بودهای؟ آیا باز هم قرار است “خلق” در روند تکامل تاریخ گمنام بماند و نامهای مستعار حامل نیروهای محرکه تاریخ به شمار آیند؟
آیا آن همه ستایشها را اطرافیان بدون اجازه تو مرتکب میشدند یا خودت فرمان میدادی و میدهی؟ ميدانی و خودت بارها گفته ای که تئوری شاه خوبست اطرافیان بَد اند، درست نیست، زیرا هر شاه و امامی خود مشاوران و اطرافیان خود را انتخاب میکند.
اگر این طور است چرا صریحاً و رسماً از خودت انتقاد نميکنی، نظیر آنچه که بعد از شهریور 1350 کردی. *(پاورقی7) راستی این کار چه ضرورتی داشت؟ امام شدن تو را میگویم، کدام مسئله مبرم اجتماعی را حل میکرد؟ و حل کرد؟ شنیده ام که بارها گفته ای “مسئله رهبری” را به خاطر ناشناخته ماندن آن (تو که قبل از آن هم کاملاً شناخته شده بودی) به عنوان مسئول اول، به عنوان سخنگو و حتی به عنوان رهبر مجاهدین.
آیا گذشت سه سا ل از آن ماجرا*(پاورقی8) و بروز جریان وار آثار منفی و بن بست آفرین در سطوح اجتماعی و حتی در درون تشکیلات کافی نیست؟
من معتقدم که پایین باید بتواند بدون ترس و لرز و بدون این که صد بار در ذهنش با خودش برای گفتن یا نگفتن و یا برای چگونگی گفتن مطلبی دست و پنجه نرم کند، بدون این که القاب آنچنانی نثار وی شود، بدون این که لجن مال، له و خورد شود، بدون این که سرکوب تشکیلاتی شود ؛ بدون این که موضع تشکیلاتیاش بلافاصله مورد تردید و سؤال قرار گرفته و در گام بعدی تنزل کند، بدون این که به عنوان یک شیوه کلاسیک یعنی تا همین اواخر از محل کارش به آشپزخانه، گاهی اوقات به تلفن خانه و یا به ترابری و در مواردی هم آخرالامر به مدرسه*(پاورقی9) و اخیراً هم به جاهای دیگر منجمله اردوگاه رمادی عراق منتقل شود (حتماً از بحث “اردوگاه” که توسط مهدی ابریشمچی توضیح داده شده و نوار آن هم موجود است خبر داری)، آری بدون این شمشیرهای داموکلس تشکیلاتی که بعضی از آنها را بر شمردم، پایین باید بتواند "انتقادات اساسی" خود را (نه خرده ریز که گفتن و نگفتنش یکی است) بیان کند.
در گذشتههای دور که تو هنوز زمینی بودی، ميخواندیم و آموزش میدیدیم که: "آنچه کادرهای پایین تر ميگویند ممکن است صحیح یا غلط باشد، ولی ما در هر حال باید آنها را مورد تحلیل قرار دهیم، ما باید نظرات درست را بپذیریم و به نظرات نادرست هم گوش دهیم، اشتباه است چنانچه به آنها اصلاً وقعی نگذاریم."
و باز ميخواندیم که: “تربیت انبوه کثیری از افراد شایسته تنها در محیطی دمکراتیک امکان پذیر است".
ویا..."درباره آنچه که ميدانیم سکوت اختیار نکنیم و گفتنیها را برای خودمان نگه نداریم." و بالاخره؛ “هیچ کس را از جهت حرفی که زده است گناهکار ندانیم، بلکه از گفتههای او پند بگیریم." آیا واقعاً اکنون چنان فضایی بر سازمان و روابطش حاکم است؟ سرنوشت دهها نفر از اعضای دفتر سیاسی، مرکزیت، معاونین مرکزیت و.... که خود تو لیست کاملی از آنها را داری و همگی هم مثل من افراد “ناباب”!! نبوده و هر کدام با توجیه و تمهیدی از مواضع خود طرد و یا پایین کشیده شده اند، به این سؤال جواب منفی ميدهند.
راستی آن گونه جابجاییها، آن گونه سیاه و سفید کردن کارها، قبل از همه توهین به خواهران و برادرانی که با صدق و صفا و در منتهای خلوص و اعتماد در قسمتهای گفته شده به کار و تلاش شبانه روزی مشغولند نبوده و نیست؟ آیا “هدف” باقی ماندن افراد با ما است؟ حتی اگر علت این باقی ماندن ترس از اعزام به اردوگاههای عراقی باشد؟
**************
گفتم که زمان ميگذرد.... اما متأسفانه “روشها” به جای میمانند.
از این رو است که من اکنون و برای بار دیگر به صفتی که از گذشتههای دور*(پاورقی10) تا کنون (یعنی از آن موقع که تو زمینی بودی و به همین دلیل در زندان شده و من در خیل مجاهدین بیرون زندان) جزء افتخاراتم بوده منتسب ميشوم: “خائن” و بعد هم گفته میشود: “سزای خیانت در سازمانهای انقلابی اعدام است، اما ما اعدام نميکنیم." ميبینی! تنزل محکومیت به حبس ابد همان گونه که در زمان شاه اتفاق افتاد، گویا باز هم روشهاست که به جای میمانند.
دقیقاً نمیدانم، هنگام خواندن این سطور بیشتر لبخندی آرام و رضایت بخش بر لب داری و یا واقعاً داری تعجب ميکنی، اما صدور این حکم غیابی در “اوور” که باید پرسید اولین صادر کننده آن کیست، هم برای من و هم برای سازمان از جهات گوناگون جالب است.
ميدانی، من اصلاً به تکرار تاریخ معتقد نیستم، اما سیزده - چهارده سال پیش یعنی در سالهای 1354 - 1353 و (نه سالهای 2504 - 2503 شاهنشاهی، آن گونه که نمایندگان تو*(پاورقی11) در آن جلسه شنبه “اوور” در آن سالها تاریخ را این گونه مينوشتند و ميخواندند و ميزیستند) هم یک بار به لقب “خائن” مفتخر شده بودم، خائنهایی که از فضا! و بر حسب تصادف!! در آن موقع هم سزایشان اعدام بود.
نميخواهم مقایسه کنم و همانند هم نیست، اما اعطای مجدد این مدال (البته باز هم غیابی) تا آنجا که به من مربوط است بیانگر این موضوع ميباشد که ميبینم هنوز هم همان گستاخ و شورشگر سالهای 54 - 53 هستم و هنوز هم آماده ام بر عدم قبول چیزی که آن را غیر اصولی و انحراف از اصول ميدانم بهایی تا حد ملقب شدن به لقب “خائن” را بپردازم.
اما براي سازمان..... نه، بهتر است به جای سازمان حرف نزده و آن را طبق معمول به خود تو واگذار کنم. در اینجا با تفاوتی که گفتم بین دادگاه این بار و آن بار ميبینم چیزی ندارم جز این که بگویم:
از صمیم قلب آرزو میکنم ای کاش من به خطا رفته باشم و نه سازمان.باور کن! اگر هم اکنون و بعد از آنچه که طی این مدت بر من روا شد باز هم از من بپرسند: کدام برایت پذیرفتنی تر است ؛ خائن نامیده شدن خودت؟ یا به این روز افتادن سازمان؟ حتماً دومی را انتخاب نمیکنم.
آخر انحراف من خودم و طیف محدودی را در بر ميگیرد، اما در مورد تو که متأسفانه سازمان مُرادف تو شده است، مطلوب یا نامطلوب به سرنوشت و آمال و آرزوهای تعداد بسیاری لطمه ميزند.
هم از این رو است که طی یک سال و چند ماه تبعید اجباری از رادیو مجاهد که به کمک عدم صداقت، دروغ و کلک آشکار بر من تحمیل شد، بارها آرزو کردم ای کاش اشتباه کرده باشم.
اما هر روز که گذشت و به خصوص در این اواخر ميدیدم و ميبینم علائم و نمونهها بسا فراوان تر از آن است که حتی با خوش بینانه ترین باورها هم بشود آنها را نادیده گرفت.
آخر ما و منجمله من، برای آزادی، برای عدالت اجتماعی، برای امحاء هر گونه ظلم و تبعیض، برای مساوات، برای برابری، برای برادری، برای مبارزه با امپریالیزم، برای استقرار جامعه ای دمکراتیک، آزاد و مستقل و بالاخره برای نفی نهایی استثمار انسان از انسان علیه رژیم شاه و بعد هم علیه رژیم خمینی شوریده و به آنها نه گفته و به جنگ شان رفته بودیم.
اما اکنون به نظر ميرسد، دعوا آن هم تمام دعوا تنها بر سر رهبری غصب شده "مسعود توسط “خمینی” است، همین و بس. شعارها و روشها که این گونه ميگویند.
---------------------------- * پاورقی 1: اشاره است به عنوان “هیئت اجرایی” در سازمان مجاهدین که بعد از انحلال سلسله مراتب تشکیلاتی “دفتر سیاسی” و “مرکزیت” توسط مسعود رجوی بوجود آمد، در توضیح انتخاب این عنوان صریحاً گفته شد که رهبری به طور اَخص از آنِ مسعود و مریم است و شرکت در رهبری به مثابه “شرک” در ایدئولوژی است، پس ما یک “رهبری” داریم و یک “هیئت اجرایی” که مجری تصمیمات رهبری است.
*(پاورقی2): در اردیبهشت این سال جریان مارکسیست، استالینیست سازمان به رهبری تقی شهرام با خائن نامیدن مجید شریف واقفی (عضو مرکزیت) مرتضی صمدیه لباف و من (معاونین و اعضاء سر شاخه مجید) به عنوان خائنین شماره 1 و 2 و 3 شروع به حذف فیزیکی معترضین و مخالفین خود کرد.
*(پاورقی 3): سازمان مجاهدین تغییر مناسبات و سلسله مراتب تشکیلاتی خود، از یک سازمان و حزب سیاسی - نظامی به سلسله مراتب مُرید و مُرادی ولایت فقیه را به عنوان دستاورد بزرگ انقلابی - تشکیلاتی ميداند، رجوع شود به بند 10نوشته مسعود رجوی در همین کتاب.
*(پاورقی 4)مهدی ابریشمچی طی سخنانی در درون سازمان گفت که”رهبری تنها به خدا پاسخ گو است و بس"
* (پاورقی 5): جاسوسی افراد سازمان و حتی همسران از یکدیگر تحت عنوان “گزارش نویسی به مسئول” آنجام ميگیرد، این مسئله از زمان انقلاب ایدئولوژیک ابعادی بسیار گسترده یافت و هم اکنون با شدتی به مراتب بیشتر اعمال میشود.
*(پاورقی 6): یعنی سوگند دادن خدا به مسعود و مریم و تقاضای حاجت از خدا از طریق آنها، توضیح این که در بخشی از مراسم سنتی شیعه در شبهای احیاء ماه رمضان قرآن به سر گذاشته میشود و نام چهارده معصوم شیعه به ترتیب خوانده شده و خدا را به آنها سوگند ميدهند: به محمد، به علی، به فاطمه و.... در ماه رمضان سال 1364 در ساختمان موسوم به سعادتی در بغداد در مراسمی با حضور عباس داوری ومحمد حیاتی اعضاء دفتر سیاسی آن موقع سازمان و چند صد نفر از اعضا و کادرها بعد از خاموش کردن چراغها و قرآن به سر گذاشتن و خواندن دعاهای سنتی در پایان نام چهارده معصوم در حالی که قرآنها به سر و افراد در خلسه ناشی از دعاها و تاریکی مطلق فرو رفته بودند از میان جمعیت این صدا برخاست که: “به مسعود و به مریم” و آنگاه جمعیت با احساسی مضاعف نسبت به سایر امامان به گریه و زاری و به سر و روی کوبیدن و تکرار این کلمات پرداختند.
*(پاورقی 7):مسعود رجوی در طول حیات سیاسی خود تنها یک بار رسماً و علناً از خود انتقاد کرده است، آن هم بعد از ضربه شهریور سال 1350 در زندان در حالی که بنیاگذاران و رهبران اولیه سازمان هنوز زنده بودند مضمون این انتقاد از خود که رجوی بعدها مانع از انعکاس گسترده آن شده بود این بود که وی صراحتاً اذعان میکند که دارای گرایشات رهبری طلبانه و موضع طلبانه بسیار قوی است.
*(پاورقی 8): سه سال با توجه به تاریخ نگارش این مطلب است.
*(پاورقی 9): یک مورد خانمی را به مدرسه تبعید کرده بودند، به عنوان ناظمه مدرسه، که نه تنها خود فرزند نداشت و از این نظر کاملاً بی تجربه بود، بلکه صریحاً ميگفت من از بچه متنفرم.
*(پاورقی 10): اشاره ای است به خائن نامیده شدنم توسط جریان مارکسیست _ استالینیست در سال 1354 (خائن شماره 3)، کلیشه آن اطلاعیه در قسمت ضمائم.
*(پاورقی 11): مقصود حسین مهدوی نماینده وقت شورای ملی مقاومت در پاریس است، وی تا قبل از انقلاب 22 بهمن کمترین سابقه فعالیت سیاسی نداشت، بعد از انقلاب بدون ارتباط ارگانیک با سازمان مجاهدین به استانداری زنجان منصوب شد. به گفته خودش تا آذر سال 1360 یعنی بعد از گذشت 7 ماه از شروع مبارزه مسلحانه مجاهدین به مجلس جمهوری اسلامی تردد داشته است، در زمستان همین سال به کردستان آورده شد و سپس مدتی را در طیف نیروهای هوادار سازمان در اسپانیا گذراند. سر و کله او یک دفعه در ماجرای انقلاب ایدئولوژیک به عنوان “مرکزیت” پیدا شد، خصیصه بارز وی گوش به فرمانی چاکر منشانه است، یعنی تیپ کلاسیک مورد نیاز مسعود رجوی.