چهرهها و گفتهها:
گفتوگو با آقای حسین مُهری (رادیو صدای ایران، لس آنجلس)
متن قسمت اول
آغاز مصاحبه: 12 امرداد 1383برابر با2اوت2004
عناوین گفتوگو:
1· ماهیت شماری از جداشدگان وسرانجام آنها
2· معرفی و شرح حال سعید از زبان خودش
3· نامههای سعید به رجوی و پاسخ رجوی به او
4· در باره تغییردیدگاه فلسفی و ارزشی سعید از جمله فلسفه شک و چراگفتن .
5· بحران درونی و فروریختن تمامی رویاها وآرزوها
6· چرادرعین مساله داری شماری از جداشدگان و ازجمله سعید به عملیات موسوم به فروغ جاویدان رفتند؟
7· نقش بسته بودن فضای تنفسی سیاسی در ایران و سرکوب مخالفین در پیوستن افراد به مجاهدین؟ سیکل معیوب!!
حسین مهری: شنوندگان گرامی؛ برنامه چهرهها و گفتهها را میشنوید از رادیو صدای ایران. بیش از 9 سال پيش بود كه یك سلسله مصاحبه كردم با آقای سعید شاهسوندی عضو پیشین مركزیت مجاهدین خلق كه در حقیقت فراز و فرودها و تلاطم های فراوانی در زندگی خودش را تجربه كردهبود و زندان به زندان و شکنجه به شکنجه خودش را سرانجام رسانده بود به آلمان.
این مجموعه مصاحبهها با رادیو صدای ایران به نظرم تاریخچهای است در باب رسم و راه و شیوههای مجاهدین خلق و مسعود رجوی.
من به راستی همیشه با شادی با سعید شاهسوندی مصاحبه میکردم.او در مصاحبه بسیار مسلط بود به واژه... بسیار گرم و گیرا سخن میگفت و موضوع را بسیار خوب بررسی میكرد و خوب میشكافت. من به یاد دارم سه شب پیاپی در مصاحبههایی كه با او داشتم درباره شبها و نیمه شبهایی كه مسعود رجوی همه را جمع میكرد و دربارهي انقلاب ایدئولویك با آنها صحبت میكرد و همه را با سخنان خودش به هیجانهای روحی وحشتناكی میكشاند، گریهها غشها ضعفها، شاهسوندی، اینها را به قدری زیبا و در عین حال دل شكن بیان كردهبود كه فكر میكنم یك زمانی آنها را باید از نو شنید. اکنون خوشحالم كه بار دیگر با او گفتوگو میكنم.
حسین مهری: جناب آقای شاهسوندی درود بر شما.
سعید شاهسوندی : سلام و درود من هم برشما و شنوندگان عزیز
ح م :صبح شما بخیر در هامبورگ
س ش :خیلی متشكرم . شب شما هم بخیر
سئوال (1)
حسین مهری :آقای شاهسوندی بفرمائید كه در این سالها حرف و سخن دربارهي شما كاهش پیدا كرد، چه شدهبود؟
س ش : ضرب المثلی قدیمی میگويد؛ بیخبری خوش خبری. این شاید مصداق حال من هم بودهباشد. ولی نه. متأسفانه آنچه كه مربوط است به آقایان مجاهدین و سازمان مسعود رجوی، هیچوقت فراموش نكردند كه گاه و بیگاه به هر مناسبت و یا بدون مناسبت، وقتی میخواهند به شماری از افراد، به حق و یا به ناحق و علی العموم به ناحق توهین و فحاشی کنند و تهمت بزنند، بنده را هم بی نصیب نگذاشتند.
يادم ميآيد یک مورد آن ماجرای فردی بنام جمشید تفرشی بود.این آقا که به گمانم معرف حضور شما هم باشد. مدتی در مناسبات سازمان مجاهدین بود و سپس به دلائلی که به خودش مربوط میشود با آنها قطع رابطه میکند. او ابتدا به دانمارک و سپس به آلمان آمد. بسیار پرسروصدا و با ادعاهای بسیار بزرگ علیه مجاهدین. ایشان با من هم تماس گرفت و من بعد از چند تماس متوجه تو خالی و دروغ بودن دعاوی وی چه رابطه با خودش و چه در ضدیت با مجاهدین شدم. در شهر هامبورگ من به بسیاری از دوستان سیاسی هم گفتم كه در صحت نظرات ایشان و گفتههای این آقا یك مقداری باید بیشتر دقت بشود. من البته ابا داشتم از اینكه ايشان را مأمور رژیم جمهوری اسلامی و یا مأمور سازمان مجاهدين بدانم، ولی به دوستان تذكر می دادم كه این آقا در مجموع آدم درستی نیست. این آقاچند نوبتی هم با یکی از برنامه گذاران رادیوی شما مصاحبه داشت .وی بعدها درجریان اختلافات و چاقوکشیهای خانوادگی و اقدامات ناشایست دیگر در دانمارک در معرض اخراج از آن کشور قرارگرفت. از این رو به مسعود رجوی نامه مینویسد كه من مامور جمهوری اسلامی بودم اما اکنون توبه كرده و قصد خدمتگذاری دارم، قصد او این بود تابا سیاسی کردن مجدد خود مانع دیپورت شدنش شود. مسئولان مجاهدین هم بدون رعایت کمترین پرنسیپ سیاسی با آغوش باز از وی استقبال کردند. این مربوط به سه چهار سال پیش است. به این ترتیب ایشان دوباره به دامان پر مهر و محبت آقای رجوی بازگشت. شرط قبولی توبه ایشان توسط مجاهدین و آقای رجوی هم که معلوم بود. گفتن هر آنچه مجاهدین میخواهند علیه مخالفین خود و از جمله این جانب بگویند، این باراز دهان جمشید تفریشی .
او هم نامههايي به سبک داستانهای پلیسی نوشت که در نشریه مجاهد با بوق و کرنای مفصل چاپ شد و در آن گفت که مامور جمهوری اسلامی بوده، با سعید اسلامی تماس داشته و از او پول دریافت میکرده و سپس شماری از جداشدگان و شماری شخصیتهای سیاسی منتقد مجاهدین را به عنوان مامور و جاسوس جمهوری اسلامی معرفی کرد. از جمله این جانب را . او البته بعد ها که مشکل اخراجش حل شد مجددا به مجاهدین پشت کرد ومجددا به فحاشی و حمله علیه آنها پرداخت و گفت که همه اظهاراتش کلک و... بوده است. اجازه بدهید در باره این فرد کمتر صحبت کنیم.
یك مورد هم داستان آقای علی فراستی بوداگر خاطرتان باشد
(2)حسین مهری : بله؛ ایشان رفتند ایران رئیس جمهور بشوند.
س ش : بله ،البته قبل از اینكه ایشان بروند ایران برای رئیس جمهورشدن ،در آن سالها یك جنگ قلمی با بنده داشت . از جمله من را مار رژیم در آستین اپوزیسیون خارج كشور مي دانست و به همه افراد حذر می داد كه نسبت به من هوشیار باشند، چراکه بزعم ایشان من آمده بودم که تبیلغ رفتن به ایران را بکنم .ایشان حرفهای رجوی را تكرار می كرد،البته بعد از مدتی خود ایشان رفتند ایران كه كاندیدای ریاست جمهوری بشوند و باقی قضایا که شما بهتر از من می دانید
از این نمونه ها که آقایان و خانم های مجاهدین بنده را با واسطه و یا بی واسطه بی نصیب نگذاشته اند زیاد است .
(3)حسین مهری :آقای شاهسوندی! برای شنوندگانی كه طی این سالهای به ما پیوستند امكان دارد كه فشرده ای از زندگی نامه سیاسی خودتان را بیان كنید؟
س ش :متولد 1329 در شیراز هستم در خانواده ای متوسط. در دانشگاه شیراز كه آن زمان به اسم دانشگاه پهلوی بود، در رشته مهندسی و مدتی نیز در رشته تاریخ درس خواندم و در همان دانشكده هم بود كه در سال 1348 به عضویت سازمان مجاهدین ،شاخه شیراز كه آن موقع به صورت تشكیلاتی كاملا مخفی اداره می شد در آمدم.
تا سال 1350 در همان شهر بودم.در شهریور 1350 هنگام برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی سازمان مجاهدین با هجوم سراسری ساواک روبرو شد و چارت های تشكیلاتی زیادی لو رفت . از جمله اسم من و تعدادی از دوستان كه در شاخه شیراز فعالیت میكردیم . تعدادی دستگیر شدند و من هم از آن زمان متواری شدم. 4 سال به صورت مخفی زندگی كردم در شهرهای اصفهان تهران ،مشهد و جاهای مختلف به صورت مخفی به فعالیت ادامه دادم طبعا در این سالها در تیمهای عملیاتی سازمان هم شركت داشتم از جمله با كسانی كه خاطره آنها همیشه با من هست ، زنده یاد كاظم ذوالانوار است كه سالها بعد همراه با زنده یاد بیژن جزنی و یاران در تپههای اوین بدست مأموران ساواك تیر باران شد.کاظم مدتی مسئول تشکیلاتی من بود.
![]() |
كاظم ذوالانوار |
با زنده یاد مجید شریف واقفی بودم .در ماجرای موسوم به تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین که به كشتار های درون سازمانی انجامید ؛ من همراه با مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی سه نفری بودیم كه در مقابل جریان استالینیستی تقی شهرام و بهرام آرام مقاومت كردیم و بعنوان خائنین شماره 1 و 2 و 3 در نشریه های آن روز سازمان معرفی شدیم. خائنینی كه حكمشان در دادگاههای خلقی اعدام بود.
مجید شریف واقفی در روز 3 شنبه 16 اردیبهشت ساعت 3 بعد از ظهرپس از آُن که از هم خداحافظی كردیم تا فردا همدیگر را ببینیم در سر قرار نارفیقان ترور شد و جسدش را سوزاندند. مرتضی هم ساعت 8 همان شب مورد حمله قرار گرفت که زخمی و سپس توسط ساواک دستگیر شد ،خائن شماره 3 من بودم كه متوجه شدم و از دست نارفیقان فرار كردم ولی 10 روز بعد در 26 اردیبهشت 1354 به دست مأموران ساواك افتادم.
![]() |
مجيد شريف واقفي
|
طبق معمول شلاق و شكنجه و ضرب و شتم ها را تحمل كردم در دادگاه اول محكوم به اعدام و در دادگاه دوم به حبس ابد با 45 سال عامل مشدده محكوم شدم.در جریان انقلاب از زندان آزاد شدم 21 دی ماه1357. در مقابل درب زندان قصر ،به عنوان نماینده اعلامیه زندانیان سیاسی مجاهد را خواندم و از همانجا نیز بلافاصله فعالیت سیاسیام را با سازمان مجاهدین آغاز كردم. تا انقلاب شد.
![]() |
21 ديماه 57 -
|
بعد از انقلاب به شیراز رفتم مسئولیت من راه اندازی شاخه استان فارس سازمان مجاهدین بود كه آن موقع جنبش ملی مجاهدین خطابش می كردیم، بعدها كاندید سازمان برای مجلس خبرگان شدم. مدتی بعد كانديد مجاهدین برای مجلس اول كه آن موقع مجلس شورای ملی نامیده میشد، شدم. از تعداد معدود افرادی از اپوزیسون بودم كه به مرحله دوم رسیدم. به دنبال راهاندازی نشریه مجاهد از شماره اول تا آخرین شماره آن عضو تحریریه نشریه مجاهد بودم.
![]() |
کاندیدای مجاهدین از شیراز
|
درپی ماجرای 30 خردا 60 وشروع مبارزه مسلحانه، تیم اعزامی سازمان مجاهدین برای راهاندازی رادیو مجاهد در تاریخ هشتیم تیرماه 1360 عازم کردستان شد. من و4 نفر دیگر گروه بنیانگذار رادیو مجاهد بودیم، گویندگی رادیو، نوشتن تفسیرهای سیاسی و به لحاظ اطلاعات فنی كه داشتم کار در قسمت فنی از جمله وظائف من بود. برای گزارش داخل و کردستان به مسعود رجوی و نیز تهیه فرستدههای قویتر رادیوئی چندین سفر از كردستان به پاریس رفتم. که یکبار آن با مرحوم دكتر صادق شرفكندی (كاك سعید)، معاون دكتر قاسملو بود جهت پیوستن حزب دمکرات کردستان ایران به شورای ملی مقاومت. خاطرم هست روزهائی که باایشان در بغداد بودیم مصادف شد با 6 اکتبر 1981، روزی که انور سادات در مصر ترور شد. مرحوم شرافکندی نیز بعدها در رستوران میكونوس برلین توسط عوامل جمهوری اسلامی ترور شد.
![]() |
حمل قسمتهائی از
|
![]() |
باپزشکان فرانسوی و آلمانی.
|
![]() |
بامردم محروم کرد.
|
![]() |
باپزشکان جهانی
|
طی این سالها در قسمتهای مختلف سازمان ولی بطور عمده در رادیو مجاهد كار گویندگی و نویسندگی و بعض كارهای فنی را انجام میدادم. تهیه فرستندههای رادیو مجاهد تا زمانی كه از رادیوهای بغداد پخش نمیشد و متعلق به خودمان بود تماما توسط من انجام گرفت در سال 1364 باز به دفعات بین پاریس و بغداد در رفت و آمد بودم.
اعتراضات من از سال 1361 آغاز شد، زمانی كه در كردستان بودم، از برخوردهای غیر دمكراتیك سازمان نسبت به حزب دمكرات و همینطور در درون روابط خودمان رنج میبردم و اینها را به صورت اعتراضات و گفتگوهای گاه و بیگاه با مسئولین محلی ميگفتم ولی راه به جایی نمی برد. نارضایتیها و اعتراضات من از نظر مسئولین تشکیلات خرابکاری در مناسبات تشکیلاتی بود و آنها این را نمیتوانستند تحمل کنند. درنتیجه من را به ترکیه و سپس به پاریس اعزام كردند. سال های 62 و 63 با حفظ مواضع انتقادی در قسمتهای تدارکات ویژه که بیشتر معطوف به تهیه دستگاههای رادیوئی و مخابراتی و ارتباطی بود فعال بودم. در ماجرای موسوم به انقلاب ایدئولوژیک در پایان سال 1363 و ابتدای 1364 تحت تاثیر فضای صمیمت کاذب و اولیه آن ماجرا مدتی اختلافات کمرنگ شد. در این زمان عنوان تشکیلاتی من عضو مرکزیت است.
![]() |
آزدای از زندان در آستانه انقلاب
|