چشمانداز: در گفتوگوی پیشین ماجراهای سال 1355 و کشتهشدن بهرام آرام را توضیح دادید؛ خوبست ماجرا از همانجا پیگیری کنید.
شاهسوندي: بیمناسبت نیست پيش از ادامه صحبت اشارهای به ترکیب مرکزیت تا این مرحله داشته باشم. مرکزیت پس از شهادت رضا رضايی (خرداد 52) تا ترور شریفواقفی (اردیبهشت 54) عبارت بود از محمدتقی شهرام، بهرام آرام و مجید شریفواقفی.
پس از ترور مجید شریفواقفی، وحید افراخته، قاتل مجید بهجای او عضو مرکزیت شد. پس از دستگیری افراخته و محسن خاموشی (مرداد 1354) حسین سیاهکلاه (دیگر قاتل مجید و قاتل محمد یقینی) بهجای افراخته وارد مرکزیت شد. در اول اردیبهشت 1355، سه نفر از سرشاخههای شهرام (شاخه سیاسی) بهنامهای جمال شریفزاده شیرازی، مهدی موسوی قمی و طاهره میرزاجعفر علاف (فاطمه) همسر تقی شهرام، توسط محمد توکلیخواه در خیابان منیریه شناسایی شده و هر سه پس از درگیری کشته شده و یا با سیانور خودکشی کردند. در پی این ضربه و به منظور افزایش کمیت مرکزیت و کاستن از آثار ضربه در رهبری، محمدجواد قائدی ابتدا بهعنوان مشاور و سپس بهعنوان عضو رسمی وارد مرکزیت شد. بنابراین سازمان برای نخستینبار به صورت چهار شاخه درآمد:
1ـ شاخه سیاسی ـ تئوریک: محمدتقی شهرام
2ـ شاخه نظامی: بهرام آرام
3ـ شاخه کارگری: محمدجواد قائدی
4ـ شاخه تکنیکی ، شهرستان: حسین سیاهکلاه
در 25 آبان 1355، به تفصیلی که پیشتر اشاره شد، بهرام آرام در محاصره مأموران ساواک قرار گرفت و پس از چند مرحله درگیری نابرابر سرانجام با انفجار نارنجک خودکشی کرد.
در اواخر آبان 1355، دو نفر از سرشاخهها، محسن طریقت (نام مستعار محمود) و محمدقاسم عبداللهزاده (مصطفی) نامزد عضویت در کادر مرکزی شدند. جواد قائدی در اینباره مینویسد: «... قرار شد که این دو نفر به مرکزیت بپیوندند. تقریباً همزمان با پایان اقدامات امنیتی برای حفظ سازمان و عناصر آن و درحالیکه قرار بود جلسه مرکزیت برای تصمیمگیری در مورد تغییرات سازماندهی و ادامه فعالیتها و... تشکیل شود، ورود این دو نفر به مرکزیت تصویب شده و رسمیت یافت.»
قائدی مینویسد: «... اما به فاصله یک روز بهرام آرام طی یک درگیری کشته شد و به این ترتیب جلسه مرکزیت در مشهد، در آذرماه 55 درحالی تشکیل شد که مرکزیت متشکل بود از تقی شهرام، حسین سیاهکلاه، محسن طریقت، عبداللهزاده و من....»
به نظر من، و براساس اسناد موجود، دورهای که با ترور شریفواقفی (اردیبهشت 54) آغاز و به کشتهشدن بهرام آرام (آبان 55) ختم میشود را میتوان پرتلاطمترین و پرتناقضترین دوران حیات سازمان مجاهدین خلق دانست.
طی این مدت، گرچه سازمان «ظاهراً» بسیار فعال است و چندین ترور و عملیات نظامی موفق و چشمگیر در کارنامه خود دارد، اما اگر اندکی و تنها اندکی لایه ظاهرفریب بیرونی را کنار زده و به عمق قضایا برویم، خواهیم دید که این دوران بحرانیترین، پرتلاطمترین و پرتناقضترین دوران تمامی حیات سازمان مجاهدین خلق تا آن موقع است.
در این دوران، «کیفیت» افراد نیز اعم از عضو، کادر و مرکزیت، چه از نظر دانش سیاسی و چه از جهت انگیزه های انقلابی و مبارزاتی و بخصوص رعایت اصول و پرنسیبهای انقلابی، مبارزاتی و حتی اخلاقی و انسانی روز به روز تنزل یافت.
بر متنی از تناقضات و بحرانهای همهجانبه سیاسی، ایدئولوژیک و تشکیلاتی است که ساواک فرصت مییابد به کمک افرادی نظیر افراخته و توکلخواه بیشترین ضربات را بر سازمان وارد آورد. تصویریکه میتوان برای این مرحله ارائه داد این است که اعضای سازمان مانند برگخزان فرومیریزند.کمتر روزی است که کشته و یا دستگیری نداشته باشد، از این رو این دوره را میتوان موفقترین دوره مبارزه ساواک با جنبش چریکی نیز دانست و این همه از برکات حرکت «تکاملی» پرچمدار (تقي شهرام) بود.
برای درک عمق بحرانهای درونتشکیلاتی کافی است بار دیگر به دستنوشتههای بهرام آرام مراجعه کنیم. او در یادداشت مورخ 15 بهمن 54 خود مینویسد: «مطالبی در مورد جمعبندی مسئله انحراف شریفواقفی و اعدام انقلابی او (مسئله مهمی ندارد) فقط گاهاً در این مورد به فکر فرومیروم که آیا طرح گرایشات نامطلوب خودم در جلسات گروهی انتقاد از خود، چنین سرنوشتی را برای شخص من در برنخواهد داشت؟»
کسیکه طی 5 سال جنبش چریکی (1350 تا 1355) فرمانده اصلی عملیات نظامی سازمان بود و در بسیاری مقاطع حساس و سرنوشتساز حضور داشت، دچار چنان بحران درونی است که میترسد طرح گرایشهاي نامطلوب(اش) در جلسات گروهی انتقاد از خود، سرنوشتی مشابه شریفواقفی را برای او رقم زند.
وقتی در قدیمیترین و فعالترین عضو رهبری چنان دلنگرانی و ترسی وجود داشته باشد تکلیف اعضا و هواداران بسیار روشن است. در این ایام همزاد تاریخی «استبداد و دیکتاتوری»، یعنی «ترس» هم به درون سازمان رخنه کرده بود.
حال پرسش مقدر این است: اگر همانطورکه محمدتقی شهرام هر عیب و ایراد داشته و نداشته افراد مذهبی را بلاواسطه به ایدئولوژی و مبانی فلسفی ـ اعتقادی آنها نسبت میداد، آیا نمیتوان و نباید آنچه را که او بر سر سازمان مجاهدین خلق و بسیاری از کادرها و رهبران آن آورد به مبانی ایدولوژیای که او مدعی آن بود نسبت داد؟ و آیا صرفاً «اشتباه» نامیدن اقدامات او، توسط شماری از یاران دیروز و منتقدین بعدیاش برای توضیح ابعاد ماجرا کفایت میکند؟
واقعیت این است که یکسال پس از شهادت مجید شریف و محمد یقینی و متلاشیکردن سازمان، بازتاب اعمال جنایتکارانه پرچمدار در درون و بیرون سازمان خود را نشان داد. در اين زمينه ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
◄در وجه بیرونی «سازمان» قریب به اتفاق امکانات اجتماعی و تودهای خود را از دست داد و البته چنانکه «پرچمدار» رؤیا میپروراند، کمترین پایگاه کارگری و بهاصطلاح پرولتری هم بهدست نیاورد.
◄جذب طبقه کارگر و بهاصطلاح پرولتریزهشدن سازمان تبدیل شد به فرستادن اجباری افراد تحت برخورد به کارگاهها و کارخانهها.
اگر درگذشته افراد داوطلبانه و برای آشنایی با درد و رنج تودههای زحمکتش و ستمدیده و نیز کسب انگیزههای مبارزاتی و در مواردی کسب زرنگیها و هوشیاریهای ضروری برای مبارزه چریکی به کارگری میرفتند؛ اکنون افراد تحت برخورد و معترض را جهت از سر بازکردن و یا به تسلیم واداشتن به کارگری اجباری میفرستادند، و البته تنها کسیکه یک روز و یک ساعت هم به کارگری نرفت، «پرچمدار کبیر» مبارزات طبقه کارگر، یعنی محمدتقی شهرام بود.
◄در بولتن خبری شماره 23، درباره نحوه کشتهشدن نرگس قجر عضدانلو (خواهر محمود و مریم عضدانلو) در مهر ماه 1355چنین آمده است: «رفیق نرگس برای تصفیهحساب با صاحبخانهای که یک مورد مشکوک در آن دیده شده بود مراجعه كرد، در روز اول هیچ مورد مشکوکی مشاهده نمیکند، چند روز بعد که برای گرفتن پول ودیعه مراجعه میکند دیگر بازنمیگردد.»
◄بولتن خبری درباره علت کشتهشدن سیمینتاج جریری و اکرم صادقپور کلوری چنین مینویسد: «دو رفیق شهید... هر یک جداگانه در 25 و 30 مهر برای تکمیل تخلیه دو خانه مراجعه كرده که دیگر باز نگشتهاند.»
◄و نمونهای دیگر که مصداق انزوای اجتماعی است: «روز چهارشنبه 12آبان (55) حدود ساعت دو بامداد دو نفر از رفقای ما که در درون یک فولکس استیشن واقع در خیابان جرجانی، خوابیده بودند با صدای ضربههای محکم مأموران پلیس به در فولکس بیدار میشوند و متوجه میشوند که مزدوران پلیس میخواهند به زور در را باز کنند... در این درگیری یکی از رفقا زخمی شده و همراه رفیق دیگر با استفاده از تاریکی هوا از منطقه دور میشوند.»
◄اما در وجه درونسازمانی، گویاترین نمونه در پیام «پرچمدار» خطاب به «دانشجویان مبارز خارج کشور» نهفته است.(1) پیام مزبور گرچه کماکان سرشار از شعار و رؤیاهای برآورده نشده است، ولي مشکلات سال 1355، سالیکه باید تکامل ایدئولوژیک ظاهراً بهبار نشسته و ثمر بدهد را نشان میدهد. در این «پیام» ضمن کلیگوییهای شعارگونه چنین آمده است (خطکشیها و مطالب داخل کروشه از من است): «در دوسالی که گذشت، جامعه و انقلاب ایران شاهد دگرگونیها و تحولات امیدبخش و در عین حال حساس و قابل دقتی بودند. در این مدت رژیم شاه جنایتکار علیرغم تمام پیگردهای وسیع پلیسی خود و تمام تدارکات گسترده و تاکتیکهای جدیدی که برای بهدام انداختن و کشتن انقلابیون و کمونیستها به عمل آورد، باز هم در هدف اصلی خود، یعنی متلاشیکردن تشکلهای انقلابی وکمونیستی دچار شکست و ناکامی شد.
سلسله ضربات متراکمی که در آغاز سال 1355 منجر به ازدسترفتن جمعی و گروهی بسیاری از انقلابیون با تجربه و کمونیستهای صدیق و کارکشته شده بود، نتوانست به سازمان ما سرایت كرده و آن را به این شکل مورد حمله قرار دهد.»
پرچمدار در پیام خود میافزاید: «این حملات با سد آهنینی از مقاومت و هوشياري و ابتکار تودهها و رهبری سازمان ما در هم شکست.»
او در مورد نحوه در هم شکستن ادعایی و سد آهنین از مقاومت و هوشياري رهبری [بخوانید خودش] و به منظور تحکیم موقعیت خویش در مقابل چریکهای فدایی، برای مخاطبین خارج کشورچنین مینویسد: «... بعد از آغاز سلسله دوم ضربات وسیع وارد بر سازمان چریکهای فدایی خلق در تیرماه 1355، طرحهای دفاعی و نقشههای پیشگیرانه از طرف رهبری سازمان تنظیم شد. در هسته این طرح تخلیه تمام خانههای پایگاهی، انبارها و قطع و تغییر تمام ردهای ثابت، در مدتی کمتر از سه روز قرار داشت. ما این عمل حساس را بهطور کامل در دوبار، یکبار در اوایل پايیز و بار دیگر در نیمه زمستان 1355 به انجام رساندیم.»
او «انحلال» و «تعطیل»کردن کل سازمان و رهاکردن افراد به امان خدا را هوشیاری رهبری و سد آهنین مقاومت در برابر ساواک میداند، اما ازآنجا که واقعیت سرسختتر از آن است که بتوان با چنان شعارهای تو خالی آن را پردهپوشی کرد، بلافاصله میافزاید: «لحظاتی در سازمان رسیده بود که حتی یکنفر از رفقای ما [البته منهای خودش] دارای یک اتاق کوچک پایگاهی نبود و در تمام سازمان و برای همه افراد حتی یک رد ثابت وجود نداشت.
در چنین وضعیتی رفقا ميبایست برای هر شبی که میخواهند به صبح برسانند، چارهای بیندیشند و راه ویژهای انتخاب کنند. بسیاری از رفقا برای تمامکردن شب به شهرهای نزدیک و مسافرتهای نیمه راهی میرفتند. در حین سفر میخوابیدند و نیمهشب مجدداً راه بازگشت را در پیش میگرفتند. در این میان صدهاهزار تومان وسايل خانه، ابزار و وسايل تکنیکی و چاپ و سرمایه غیرقابل انتقال سازمان اجباراً از بین رفت و تمام برنامهها و اقدامات در دستور سازمان تا فراهمآمدن پایگاههای جدید و حل مسئله امنیت کادرها و سازماندهی متناسب متوقف شد...»(2)
پرچمدار مینویسد: «درگیریهای اتفاقی و ورود در تورهای ناشناخته خیابانی و بهدام افتادن انفرادی مبارزین مخفی در این دوره بهشدت افزایش یافت.»
البته او در تناقضی آشکار، در همین پیام مینویسد: «در واقع گشتیهای پلیس دیگر بهطور اتفاقی عمل نمیکردند، عمده آنها در گروههایی سازمان یافته بودند که هر یک بهطور مشخص با استفاده از وسايل گوناگون، عکس، فیلم و عناصر شناسنده بهدنبال یک یا دو فرد مشخص میگشتند.
هر گروه از آنها اطلاعات زیادی در مورد مشخصات ظاهری و همینطور مناطق تردد و یا حتی شیوه راه رفتن افراد مورد نظر در دست داشتند. رفیق بهرام آرام، عضو قدیمی و برجسته مرکزیت سازمان ما به همین ترتیب به شهادت رسید.»
به این ترتیب در این دوره عدهای از اعضای سازمان ما نه در خانههای پایگاهی و ردههای ثابت جدید خود، بلکه بهطور نامنظم و انفرادی و بدون ارتباط و پیوستگی با هیچ حادثه یا رد ثابتی مورد شناسایی و محاصره دشمن واقع شده و زیر رگبار مسلسل قرار میگرفتند.
پرچمدار بهجای ریشهیابی واقعی علت ضربات که همانا انزوای اجتماعی و بحران درون تشکیلاتی است و در عین حال جهت تصفیه حسابِ رقابتآمیز با چریکهای فدایی به دلایل تاکتیکی و تکنیکی روی آورده، مینویسد: «اگر دشمن میتوانست بسیاری از اعضاي رزمنده و صدیق گروهها و سازمانهای دیگر را که به نظر ما اساساً به کم بهادادن به قدرت تاکتیکی دشمن، نادیدهگرفتن تجربیات گذشته و جاری جنبش و به حاکمیت روحیه تکروی و غرور در مقابله با تاکتیکهای دشمن و مسائل مبرم جنبش برمیگردد، از طریق رسوخ و رخنه درونی یا بهدست آوردن سرنخهای قابل اطمینان در همان خانههای پایگاهی خود به دام اندازد و بدینترتیب ضربات جمعی فوقالعاده خطرناکی را وارد سازد، دیگر چنین تاکتیکی از هیچ نظر در مورد سازمان ما قابل اجرا نبود... دشمن اجباراً به خیابانها روی آورد. یکباره رقم گشتیهای دشمن در شهر تا چهار و پنج برابر افزایش یافت. یک برآورد اولیه حاکی است که در این موقع، یعنی در نیمه دوم سال 1355... رقم گشتیهای پلیس مخفی در شهر تهران از مرز دویست و دویست و پنجاه فراتر رفت، درحالیکه تا قبل از این بین سیوپنج تا پنجاه عدد در نوسان بود.»
در انتها، پرچمدار طبق معمول نوید پیروزی سرداده و مینویسد: «سازمان ما اینک این دوره توفانی و پرتلاطم را پشت سر گذاشته است، درحالیکه توفان و تلاطم دیگری، توفان و تلاطم انقلابی تودهها که این بار برای ما و کلیه نیروهای انقلابی ایران، نویدبخش و برای دشمن خطرناک است، توفانی که هنوز در ظهور اولین علائمش لرزه بر پیکر رژیم دستنشانده شاه انداخته است، در راه است.»(3)
جالب است دانسته شود که بولتن خبری مورخ خرداد 1356 [خارج از کشور] در ریشهیابی ضربات، آشکارا نظری متفاوت با پیام پرچمدار دارد.
بولتن خبری ذیل عنوان «ضربات وارده بر جنبش نوین انقلابی درسال 55» مینویسد: «سال گذشته جنبش نوین انقلابی خلق ما شاهد ضربات دردناکی بود. انقلابیون بسیاری از گروهها و سازمانهای مختلف دستگیر و یا به شهادت رسیدند. شهادت قریب صدتن و اسارت صدها تن دیگر در سال گذشته، زمانیکه جنبش مسلحانه پیشتاز توانسته است در یک مرحله از نظر سیاسی ـ تشکیلاتی و در بین نیروهای آگاه جامعه خود را تثبیت نماید، هر عنصر رزمندهای را به ریشهیابی وادار مینماید.
اين بولتن در ادامه مینویسد: «آنچه مسلم است ضربات سال گذشته برخلاف آنچه که برخی تبلیغ میکنند صرفاً ناشی از ضعفهای تاکتیکی و تکنیکی نبوده... این ضربات دقیقاً دارای ریشههای ایدئولوژیک ـ سیاسی بوده و ناشی از سرپیچی از پاسخ به ضرورتهای مرحله نوینی است که جنبش مسلحانه در آن قدم گذاشته است. در زمینه کشف علل تکنیکی و تاکتیکی ضربات تاکنون برخی سرنخها بهدست آمده است... آنچه مسلم است این است که غالب ضربات وارده به گروهها و سازمانهای انقلابی از طریق جریان یا جریانات واحد و سرنخهای مشترکی نشأت گرفته است.»(4)
چشمانداز: با توجه به شنيدهها و بررسيهاي خودتان انعکاس مشکلات و ضرباتی که در گفتوگوی پیشین و هماکنون به آن اشاره کردید در درون سازمان چگونه بود؟
شاهسوندي: انزوای اجتماعی، همراه با ضربات مرگبار ساواک، بویژه کشتهشدن بهرام آرام بهعنوان لنگر و سازمانده اصلی، دربهدریها و بههمیختگیهای تشکیلاتی ناشی از آن، به نوبه خود باعث رشد تضادهای درونسازمانی شد. زمزمههای یأس و تردید در مبارزه و خط مشی آغاز شد و کسانی را که زمانی بازوی اجرایی پرچمدار بودند، نیز شامل گردید.
در گفتوگوی پیشین از تردیدهای کشنده بهرام آرام گفتم. بايد یادآوری کنم که اين تنها مورد و شدیدترین آن هم نبود، بلكه سازمان بهاصطلاح پولادین پرچمدار به مشکلات بسياري دچار شد.
پیش از این برایتان گفته بودم که در روزهای سختی که ما (شریفواقفی، صمدیه و من) در کار بازسازی مخفیانه گروه و جریان خود بودیم (زمستان 53 و بهار54)، روزی شریفواقفی، در تحلیل وضعیت حال و آینده به من گفت: «کریم! استحکام ظاهری امروز رفقا! را نبین. در پشت این استحکام ظاهری، اختلافات و مشکلات بسیار نهفته است. بگذار از ما جدا شوند، هرکدام به سویی خواهند رفت و ساز خود را خواهند زد. این استحکام آنها ظاهری و در ضدیت با جریان مجاهدین است. فردا که ما از آنها جدا شویم بر سر هر مسئلهای در میان آنها انشعابی صورت خواهد گرفت.»
افسوس که او دیگر نبود تا صحت پیشبینی روشنبینانه خود را به عیان و با چشم سر ببیند.
تحلیل بولتن خبری درباره ریشهیابی ضربات، اولین نشانهها در این زمینه است. هنوز یکسال از شهادت شریف نگذشته تضادهای ناشی از آن انحراف و جنایت، جنبههای گوناگون خود را نشان داد.
انزوای اجتماعی، همراه با ضربات مرگبار ساواک، بویژه کشتهشدن بهرام آرام بهعنوان لنگر و سازمانده اصلی، دربهدریها و بههمیختگیهای تشکیلاتی ناشی از آن، به نوبه خود باعث رشد تضادهای درونسازمانی شد. زمزمههای یأس و تردید در مبارزه و خطمشی آغاز شد و کسانی را که زمانی بازوی اجرایی پرچمدار بودند، نیز شامل گردید. |
![]() |