چشمانداز: در گفتوگوی پیشین، ضمن بررسی ماجرای «سپاس» و کسب مجدد موقعیت منحصر به فرد توسط مجاهدین در زندان، از وقوع «حادثه»ای خارج از انتظار «همه» سخن گفتید، خوبست ماجرا را از همانجا پیگیری کنیم.
گفتم «حادثه»، اما به نظر میرسید صحیح آن «حوادث» باشد. سال 1356 را بنا به دلایل زیر میتوان «موفقترین سال» تشکیلات «مجاهدین» و به بیانی «سال طلايی» آنان، تا قبل از انقلاب بهمن 57 به حساب آورد:
1ـ آثار و عوارض ضربه 54، ازجمله مارکسیستشدنها، تردید وتزلزلها نسبت به ایدئولوژی و نیز تشکیلات بهطور عمده مرتفع شد.
2ـ ضربات ناشی از خیانتها (افراخته وتوکلخواه) تمام سال 54 و55 گسترش یافت و با کشتهشدن بهرام آرام (مرداد 55) تشکیلات مارکسیست سازمان در بیرون بهشدت تضعیف شد.
3ـ «مدعیان چپ»، بهتدریج خرج و حسابشان را جدا کرده و با «تردید» در «مشی مسلحانه» و بهاصطلاح سیاسیکاری هر که به راهی رفت. ضربات پلیس وگرایشهاي گوناگون بر سردرگمی و تضعیف بیشتر آنان افزود و دیگر بر سر نام و میراث «مجاهد خلق» ازسوي آنان، ادعایی باقی نماند.
4ـ گفتمان «مدعیان سنتی» که پیش از این نیز، برای جوانِ مبارز و به زندان افتاده و قشر تحصیلکرده جاذبه چندانی نداشت، با حضور چهرههای شاخص آن جریان در برنامه تلویزیونی «سپاس» (بهمن 1355) کاملاً منزوی شد.
5ـ ماجرای «سپاس»گویی به درگاه آریامهر، با هرمقدمه و هر تحلیل و تحت هر شرایطی که صورت گرفته باشد، در فضای مبارزاتی آن ایام، یعنی گفتمان ضد امپریالیستی ـ ضد دیکتاتوری (با محوریت مشی مسلحانه) باعث تحکیمِ نظرات آقای رجوی و انزوای کامل «سپاسگویان» شد.
6ـ ماجرای «سپاس» همچنین باعث شد صدای عناصر مسلمان و مبارز فیمابین، که با مجاهدین اختلافنظر داشته، ولی با «سپاسگویان» نیز همسو نبودند، محو وگم شود. مجاهدین با استفاده از موقعیتِ «سپاس»، همه مخالفین را با یک چوب رانده و مدعی شدند که سرانجام همه یکی و همانا «سپاس» است. این به نوبه خود باعث شد تا افراديكه تا آن مقطع نسبت به خطمشي و نظرات رجوی گرفتار اما و اگر و ترديد بودند، جذب مجاهدین شوند.
7ـ واقعبینانه نیست اگر نگويیم که شماری از پیشبینیهای آقای رجوی در بيانيه 12 مادهاي (ازجمله در مورد سرنوشت «راست سنتی» و «اپورتونیسم چپنمای سلطهطلب») به تحقق پیوست.
8ـ هم از این روست که 12 ماده بهعنوان «مانیفست» و چسب اصلی تشکیلات مورد قبول همه واقع شد و تشکیلات حول مبانی آن بازسازی گردید.
9ـ از این رهگذر، رهبری و اقتدار همهجانبه و منحصر به فرد رجوی (در زمینههای سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک) «تثبیت» و مورد تأيید قرار گرفت.
10ـ با استفاده از سستشدن فشار پلیس و ساواک در زندان، جزوات آموزشی با محوریت و نقش تعیینکننده رجوی یکی پس از دیگری تهیه شد.
11ـ جزوات مزبور همانهاست که بعد از پیروزی انقلاب تحت عنوان «آموزشهايی درباره سازمان» یکی پس از دیگری منتشر شد و به نوبه خود باعث تسریع در عضوگیری مجاهدین شد.
12ـ نقش ویژه و «تعیینکننده» رجوی در زمینههای گفتهشده بالا، بر فاصله میان او و سایرین (حتی میان او و موسی خیابانی) افزود؛ فاصلهایکه سالهای بعد بیشتر و بیشتر شد و با تحولات موسوم به انقلاب ایدئولوژیک (1364) به صورت فاصلهای غیرقابل عبور و پرناشدنی درآمد.
خلاصه کنم:
مدعیان راست: منزوی
مدعیان چپ: یا منزوی یا بیادعا
اختلافات و تردیدهای داخلی: از بین رفته
رهبری همهجانبه رجوی: تثبیت شده
کنترل و فشار ساواک: حداقل
تشکیلات: بیش از هر زمان دیگر گسترش و استحکام یافت
چنین است تصویر «سال طلايی 1356» برای مجاهدین در زندانها
در یک کلام: پیروزی تمامعیار در تمامی زمینهها.
در اوج چنین «دوران طلایی» و «ماه عسل ِسیاسی ـ تشکیلاتی ـ ایدئولوژیکی» بود که «حادثه» و یا بهتر است بگویم «حوادث غیرمنتظره» و خارج از انتظار و پیشبینی، یکی پس از دیگری رخ نمود.
چشمانداز: کدام حادثه و یا حوادث؟
شاهسوندي: اولین حادثه در خارج مرزها به وقوع پیوست. اما در اثر آن تحول خارجی، تسمههای حکومت وابسته و استبدادی، بر گُرده مردم در داخل سست شد.
جیمیکارتر کاندیدای ریاستجمهوری امریکا از حزب دموکرات با شعار «دفاع از حقوقبشر» و اعلام این سیاست که «دیکتاتوریها نمیتوانند طرف قابل اعتمادی برای امریکا باشند» وارد میدان مبارزات انتخاباتی شد.
شاه که 15 سال پیش تجربه مشابهی را از سرگذرانده بود، برای جلوگیری از پیروزی دموکراتها، به حمایت همهجانبه از رئیسجمهور وقت و رقیب جمهوریخواهِ کارتر، جرالد فورد پرداخت. قرارداد خرید 50 میلیارد دلار اسلحه که در آن زمان رقمی نجومی و تاریخی بود و نیز کمکهای مالی پیدا و پنهان به مبارزات انتخاباتی جرالد فورد کارساز نشد و کارتر پیروز شد. هنوز مراسم تحلیف رئیسجمهور و انتقال قدرت در کاخسفید امریکا شروع نشده بود که نسیم تغییر وزیدن گرفت. مانند همه نظامهای دیکتاتوری، وضعیت مخالفین و بویژه زندانیان سیاسی و نحوه برخورد حکومت با آنان، بهعنوان شاخص و دماسنج واقعی تحولات شناخته شد.
شاه پیش از این دردوران کندی (1340) با مشکلات مشابهی روبهرو شده بود. یادآوری میکنم که در دوران کندی نیز زمامداران امریکا به منظور مقابله با انقلابها و شورشهای دهقانی، بهعنوان عملی «ضد شورشگری»، و نیز ایجاد زمینههای فعالشدن «سرمایه»، خواستار اصلاحات ارضی و درنتیجه خلعسلاح و خلع شعار انقلابیون بودند.
در آن سالها شاه با سفر به امریکا پذیرفت که اصلاحات ارضی صورت گیرد، البته در مقابل این امتیاز را گرفت که اصلاحات نه توسط رقبا، بلکه توسط خود او انجام شود، اما اینبار شرایط بسیار متفاوت بود. میدان مانور شاه بسیار محدود شده بود. شاه بدون توجه به تحولات 15 سال گذشته و بدون توجه به فرصتسوزیهایی که طی این مدت مرتکب شده، در این توهم بود که اینبار نیز خواهد توانست «موج» را از سر بگذراند.
«شاه» سالهای طولانی به «تکگويی» عادت کرده بود. دایره «خودی»های او روز به روز کوچک و کوچکتر و دایره «غیرخودی»هایش بزرگ و بزرگتر شده بود. جامعه در اعماق، در جوشش و تب و تاب بود، اما او خوشخیالانه تصور «جزیره ثبات و آرامش» را داشت.
شاه بیمار نیز بود و از بیماری مهلک سرطان رنج میبرد. او گرفتار «بحران رهبری» و بویژه «بحران جانشینی»، ناتوانتر از همیشه بود. مهمتر از همه اینکه، رژیم شاه مانند خود او از بیماری مهلکی رنج میبرد. انسداد طولانیمدت سیاسی، رژیم را در چنان انزوای داخلی فروبرده بود که کمتر شخصیت، حزب، جمعیت معتبر و شناختهشدهای، «توان و تمایل» نزدیکی به «دستگاه» را داشت. ضمن آنکه شاه هنوز بهسادگی حاضر به دستکشیدن از نخوت آریامهری و توهم «تمدن بزرگ» نبود و در این گمان بود که خواهد توانست مانند دفعات پیشین(1) با «کمترین هزینه»، «موج» را از سر بگذراند.
او که جز به کوتولههای بلهقربانگو وگوش به فرمان به کس دیگری میدان نداده بود، در شرایط «بحران» خود را تک و تنها و بییار و یاور دید.
استبداد، علیرغم خواسته خود و درست برعکس هدف تعیینشدهاش، با بستن مجاری عادی انتقاد و اعتراض، بر میل و عطش آزادیخواهی و عدالتجویی افزود. وقتی مطالبات و خواستهها سرکوب شد، «مطالباتی» که ریشه در واقعیات و نیازها دارند نهتنها از بین نرفت، بلكه رادیکال و ساختارشکنانه شد. این به نوبه خود باعث قطبیشدن جامعه شد؛ قطبیشدنی که دودش به چشم همه و بیش از همه به چشم حاکمیت رفت.
در چنان فضای سیاسی پولاریزهشدهای، همین که بندهای استبداد، نه به میل و اراده اصلاحطلبانه حاکمیت، بلکه تحتتأثیر عامل و فشار خارجی سست گردید انرژی متکاثف و انباشت نارضایتی طولانیمدت بسان آتشفشان فوران کرد.
مانورهای ناشیانه شاه، از «شنیدن صدای انقلاب» گرفته تا حکومت نظامی متعاقب آن «دیگر» هیچکدام چارهساز نبود و به حوادث شتابی باورنکردنی داد. در پی هر «چله» و در پی هر سرکوب جنبش خیز و جهشی رو به بالا گرفت. جنبش که به راه افتاد، شبکه حاضر و آماده و سنتی ِ روحانیت، به کمک ابزار سنتی و نو (منابر و مساجد و نیز نوار ضبطصوت) پیام روحانیت را به اقصی نقاط کشور و تا اعماق روستاها برد.
جنبش مردم در بیرون، گامبهگام شاه را وادار به عقبنشینی کرد، ازجمله نتایج آن آزادی گروهگروه زندانیان سیاسی بود؛ زندانیانیکه تا قبل از شروع جنبش، حتی پس از طی دوران محکومیت کماکان به صورت «ملیکش» و یا «فرجی» در حبس بودند، بهتدریج آزاد شدند.(2) سال 57 سال آزادی زندانیان سیاسی است؛ زندانیانیکه شماری از آنان «رکوردار جهانی» بودند. زندهیاد صفر قهرمانی با 32 سال سابقه زندان، قدیمیترین زندانی سیاسی تاریخ ایران بود. بعد از او شمار قابلتوجهی از افسران سازمان نظامی حزبتوده با 20 تا 25 سال سابقه زندان و پس از آنها بسیاری از کادرها و رهبران سازمانهای مسلحانه کار نظیر حزب ملل اسلامی، مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق قرار داشتند.
من نیز در 21 دیماه 57 و پس از اعلام انحلال ساواک توسط شاپور بختیار، همراه گروهی 65 نفره از زندانیان ازجمله شکرالله پاکنژاد (گروه فلسطین) و یارانی چون حمید خادمی و ابراهیم آلاسحاق از زندان قصر در تهران آزاد شدم.(3)
با لباسهاییکه چهار سال پیش، هنگام دستگیری در اردیبهشت 54 به تن داشتم و کفشهاییکه برایم تنگ شده بود. دلیل آن هم روشن بود، در زندان کفش نبود، یا پای برهنه و یا با دمپايی راه ميرفتيم، بنابراین پاهای زندانیان علاوه برآثار شلاقهای شکنجه، پهن و بزرگ نیز میشد.
چشمانداز: آن موقع شنیدیم که آزادی شما و این گروه از زندانیان سیاسی، بیحاشیه هم نبوده است.
شاهسوندي: درست است. در این ایام، زندان اوین تخلیه شده و تمامی زندانیان سیاسی در زندان قصر بودند. شب قبل، مسئولین زندان نام کسانی را که قرار بود فردا آزاد شوند اعلام کردند. برای اولینبار مجاهدین محکوم به اعدام و حبس ابد آزاد میشدند. از مجاهدین حمید خادمی، ابراهیم آلاسحاق و تنی دیگر بودند وظیفه تشکیلاتی من این بود که جزوات ریزنویس شده را در ساک و وسايل زندانیان آزاد شده جاسازی و تقسیم کنم و تا زیر هشت با آنان بروم. صبح زود که برای بدرقه یاران به زیر هشت رفتم، از جانب ملاقاتیها خبر آمد که من نیز در لیست آزادی هستم. آن روز افسر نگهبان بند، ستوان شعلهور بود. من و او به خاطر حادثهای در سال 55، یکدیگر را خوب میشناختیم، او شیرازی بود. چند سال پیش از آن که مرا از اوین به قصر برده بودند او افسر نگهبان بند بود. بعد از شنیدن نام من رو کرد به من و گفت: اتهامات چیست؟
من هم بنا به رسم همه زندانیان آن ایام گفتم: جزوه و اعلامیه خواندهام.
گفت: چقدر محکوم شدهای؟
گفتم: ابد.
شیطنتم گل کرد و اضافه کردم، به علاوه 45 سال. البته فکر نمیکنم تمامش را بکشم.
گفت: شیرازیها که آدمهای خوبی هستند، تو کی میخواهی آدم بشی؟
در همین موقع، کاغذ و قلمی جلوی من گذاشت تا به سؤالات او به صورت کتبی پاسخ دهم.
گفتم: فکر میکنم من هم آدم خوبی هستم.
گفت: پررو هم که هستی! اوین شما را پرروکرده.
روکرد به پاسبانها و گفت: همه زندانیانی که از اوین میآیند، مثل این پررو هستند.
گفتم: پررو نیستم، حقوق و وظايف خود را بهعنوان زندانی میدانم.
کاغذ و قلم را به شکل غیرمحترمانهای کنار گذاشتم و گفتم: من بازجوییهایم را دادهام. دادگاه هم رفته و محکوم شدهام. شما مأمور نگهداری و غذا دادن به ما هستید. اگر هم از دیوار زندان بالا رفتم، شما حق دارید مرا با تیر بزنید.
هنوز حرف آخر از دهانم بیرون نیامده بود که با اشاره او مشت و لگد پاسبانها در همان اتاق شروع شد.
گفت: حالا حقوق و وظايفت را نشانت میدهم.
سپس چند پاسبان گردن کلفت با مشت و لگد مرا به اتاق کوچکی برده و نوازشها شروع شد. بعد هم موی سرم را چپ و راست ماشین کرد و به داخل بند فرستاد.
با چنین خاطرهای، بعد از شنیدن خبر آزادی خود، حالا که فضا باز شده بود به اتاق افسر نگهبان رفتم. علاوه بر شعلهور، افسر نگهبان دیگری هم بود بهنام سروان مظلومی. او انسان بسیار شریفی بود که از قدیم با زندانیان بسیار محترمانه برخورد میکرد. به وی دست داده و خداحافظی کردم، اما با شعلهور نه!
دیماه و زمستان بود. ناخودآگاه خطاب به شعلهور گفتم: جناب سروان! ما که رفتیم. زمستان هم میرود، اما روسیاهی به ذغال ماند. قیافه او هنوز در خاطرم هست.کاردش میزدی خونش درنمیآمد. بعد از این ماجرا، بلافاصله به داخل بند آمده و موضوع را در میان گذاشتم. در این موقع خبرآمد که زندانیان مارکسیست حاضر به بیرونآمدن از زندان نیستند. آنها خواستار آزادی کلیه زندانیان سیاسی بودند و به شرط آزادی همه زندانیان حاضر به بیرون آمدن از زندان بودند.
صحنه غریبی بود. مقامهاي زندان تحت فشار مردم و دستور بختیار میخواستند هرچه زودتر ما را آزاد کنند. «آزادی»، آن هم آزادی در پی جنبش مردمی، رؤیای هر زندانی سیاسی بود. آنگاه درست در همان موقع، ما حاضر به بیرون رفتم نبوده و برای بیرونرفتن از زندان «شرط!!» میگذاشتیم.
ناگفته نماند که سیاست مجاهدین بر بیرونرفتن و آزادی «حتی یکنفر» بود، چرا که میخواستیم هرچه سریعتر تشکیلات را در بیرون از زندان سامان و سازمان دهیم.
موضع مجاهدین این بود که؛ ما از آزادی حتی یکنفر استقبال میکنیم و زندانیان آزاد شده برای آزادی بقیه زندانیان مبارزه و تلاش خواهند کرد.
چند ساعت گفتوگو با زندانیان مارکسیست به نتیجهای نرسید. ساعت حکومت نظامی نزدیک میشد. بالاخره، پس از چندین ساعت گفتوگوی بینتیجه، مجاهدین اعلام کردند که آماده آزادشدن هستند. برای اولینبار قرار شد مقابل در زندان بیانیه زندانیان سیاسی خوانده شود. من بیانیه را نوشته و مسعود و موسی آن را تأيید کردند. بعد از خداحافظی با یاران دربند،آماده بیرونرفتن از بند شدیم. اینبار البته بدون دستبند و چشمبند ویا فحش و لگد.
خاطره خندهدار دیگری هم از آن روز به یاد دارم؛ بعد از ساعتها گفتوگو با زندانیان و مقامهاي زندان وقتی جمع زندانیان مجاهد درست به پشت در اصلی زندان قصر رسید و تا آزادی چهار تا پنج قدم بیشتر فاصله نبود، افسر نگهبان در خروجی با نگاه به پروندهای که در دست داشت، نام مرا خواند و گفت شما نمیتوانید آزاد شوید! وقتی با تعجب ماجرا را پرسیدم، گفت که شما یک پرونده مفتوحه در زندان دارید و باید به خاطر آن در زندان بمانید. معلوم شد پرونده درگیری و مضروبکردن پلیس در زندان (قزلحصار) است، که حالا بعد از خاتمهیافتن پرونده اول، اتوماتیک و یا به توصیه ستوان شعلهور قرار است به جریان افتد.
مشکل جدیدی پیدا شد. ساعتها اصرار میکردند که بیاید بروید بیرون. حالا افسر نگهبان جوان رگ غیرت و حمیت قسمتیاش گل کرده و مانع آزادی من میشد. نیمساعتی گذشت. خانوادهها در بیرون شروع به اعتراض و تظاهرات کردند. تیسمار رئیس زندان سراسیمه و با پای پیاده خودش را به در خروجی رساند و با لحن آمرانه و در عین حال ملتمسانهای خطاب به آن افسر جوان گفت: بابا بگذار بروند بیرون. صبح تا حالا مشغول این ماجرا هستیم، و بعد هم خطاب به ما گفت: بفرمايید بیرون!
بیرون، علاوه بر مردم، مادربزرگ (عزیزی) که هفتسال بود (از شهریور50 و شروع زندگی مخفی) او را ندیده بودم، منتظر بود.
بیانیه زندانیان سیاسی آزاد شده که ساعتی پیش در زندان به تأيید مسعود رجوی و موسی خیابانی رسیده بود در مقابل زندان قصر توسط من خوانده شد و من از همانجا به فعالیت پرداختم. ساعتی بعد هم زندانیان مارکسیست حاضر به آزادی شدند!
یک هفته بعد (30دیماه57) باقیمانده زندانیان سیاسی ازجمله مسعود رجوی و موسی خیابانی نیز آزاد شدند.
فضای سیاسی جامعه البته با فضای ذهنی ما از جهات گوناگون مطابقت نداشت. درست است که ما و من روی دستهای مردم از زندان آزاد شدیم و این حادثهای بسیار خوشایند، رؤیایی و لذتبخش بود، اما این تنها یک روی سکه بود، روی دیگر سکه آن بود که جریانها و افرادیکه در سال 55 توسط مجاهدین در زندانها تحت عنوان «راست ارتجاعی» منزوی شده بودند، گردانندگان اصلی جنبشی بودند که ما را آزاد کرده بود.
آنان در بدنه اصلی جنبش و نزدیک به رأسِ هرم رهبری حضور داشته و فعال بودند. این دومین حادثه «غیرمنتظره» و خارج از انتظار بود.
چشمانداز: وقتیکه شاه در 26 دی ماه 57، ایران را برای همیشه ترک کرد، شما تازه چند روزی بود که آزاد شده بودید. در میان کادرهای باقیمانده سازمان چه تحلیلی وجود داشت؟ آیا این استراتژی سازمان بود که متحقق شده بود؟ آیا به هدفهای اعلام شده خود دست یافته بودید؟ آیا فرار دیکتاتور را برآمده از کوششهای خود میدیدید؟
شاهسوندي: در آن دوران مجاهدین به دلیل تصفیههای خونین داخلی(شریفواقفی) و بروز اختلافات درونی و چریکهای فدایی خلق در اثر ضربات سال 1355 (کشتهشدن حمید اشرف و شماری از کادرهای برجسته) و در پي آن بروز اختلافنظرهای خطی (استراتژیک)، بیش از هر چیز درگیر مسائل داخلی خود بودند، به نحوی که با قاطعیت میتوان گفت در شرایطیکه «تودهها» به صحنه آمدند، بهاصطلاح «پیشتاز» به نحو اسفبار و غمانگیزی از صحنه «غايب» بود.
فرار شاه و متعاقب آن پیروزی انقلاب مدیون عوامل گوناگون داخلی و خارجی بود که سازمانهای مسلح در آن کمترین نقشی نداشتند. تنها حضورِ جریانهای مسلحانهكار به صورت تأثیر عاطفی ـ روانیِ مقاومت زندانیان سیاسی، تصاویر زندانیان شکنجه شده و شهید سازمانها و فداکارهای آنان بود، که آن هم عملاً در خدمت نیروی رهبریکننده جنبش اجتماعی قرار گرفت.
با درک چنین نقطهضعفی بود که رهبری مجاهدین در زندان اوین، در تحلیلی از «جنبش تبریز» و بعد هم روی کار آمدن دولت بختیار، مایل به استمرار شرایط موجود (نیمهباز ـ نیمه دیکتاتوری) بود تا بتواند با خریدن وقت و فرصت (به گمان خود) خود را سازماندهی و مهیای در دستگرفتن و یا حداقل مشارکت در رهبری کند.
چنین تمایل و تحلیلی البته گمانی باطل بود. عقبماندگی و فاصله سازمانهای مسلح با جریان رهبریکننده انقلاب نه یک ماه و دو ماه و نه یک سال و دوسال بود. فاصله، فاصله میانِ «وجود» و «عدم وجود» شبکههای اجتماعی مرتبط با هرکدام بود. یکی به کمک «شبکههای اجتماعی سنتی» و ابزار سنتی و نیز مدرن (منابر و مساجد و نوار ضبطصوت) پیام خود را به اعماق روستاها میرساند و دیگری فاقد کمترین شبکه اجتماعی «مدرن» و پیوند اجتماعی، «ناباورانه» ناظر و تماشاچی حوادث باقی ماند. انقلاب، بدون اجازه و حضور آنان در شرف وقوع بود.
«پیروزی» مجاهدین بر جریان راستسنتی را، اگر بهراستی بتوان برآن نام «پیروزی» نهاد، سوای نادرستی بسیاری روشهای بهکار برده شده توسط آنان، حداکثر میتوان به «پیروزی» برندهشدن در مسابقه شنا در حوض و یا استخری کوچک مقایسه کرد، اما اکنون بازیگران صحنه هرکدام از زندان بیرون آمده و نقشهای گوناگون اجتماعی خاص خود را بازی میکنند. اینبار دیگر مسابقه در حوض و استخری کوچک نبود، شنا در اقیانوس عظیمی بود که قواعد، مقررات و تدارکات آن با شنا در حوضچه و استخر کاملاً متفاوت بود.
چشمانداز: لطفاً در این باره بیشتر توضیح دهید.
شاهسوندي: اگر بخواهیم به ریشههای این «غیبت» و «عقبماندگی» بپردازیم باید سالها به عقب برگردیم و يا حداقل به سالهای 42 و بویژه به ماجرای 15 خرداد 42 بپردازیم. من در گفتوگوهای پیشین با شما، در مورد شرایط داخلی، منطقهای و جهانی که به تأسیس سازمانهای مسلحانهکار انجامید به تفصیل سخن گفتهام. همچنین ضمن بررسی جریانهای رادیکال و انقلابی در سطح منطقه و جهان اشاره کردیم که در ایران نیز در پی مداخله آشکار بیگانگان در جریان کودتای 28مرداد 1332 و شکست جنبش ملی و ضد استعماری مردم به رهبری دکترمحمد مصدق و بعد از شکست مقدر جنبش تودهای 15 خرداد 1342، نسل جدیدی از مبارزان پا به عرصه گذاشتند؛ نسل جوانی که از سويی زخمی و مأیوس از رهبران سنتی و محافظهکار اپوزیسیون و نیز رهبران وابسته به منافع بیگانگان بود و ازسوی دیگر تحتتأثیر رادیکالیسم جهانی و بويژه رادیکالیسم منطقه خاورمیانه، شمال افریقا و هندوچین قرار داشت.
سنتز چنین فرایندی در بخشهای مختلف، مذهبی ـ سنتی/ ملی ـ مذهبی / و مارکسیست جریانهای گوناگون مسلحانهکار است.
در بخش مذهبی ـ سنتی جریانهایی نظیر هیئتهای مؤتلفه اسلامی و حزب ملل اسلامی
در بخش ملی ـ مذهبی ، فراکسیونی از جبههملی با مشی مسلحانه و سازمان مجاهدین خلق
در بخش مارکسیستی، گروه فلسطین، گروه آرمان خلق و بالاخره سازمان چریکهای فدایی خلق
جریانها و سازمانهای مذکور هرکدام با روششناسی و فرهنگ لغات و اصطلاحات خاص خود بر ضرورت «عمل» فداکارانه به منظور به حرکت درآوردن مردم، تأکید داشتند. نسلی از مبارزان که فدایی خلق، مجاهد خلق و یا فدایی اسلام است... نسلی آماده فدا شدن.
من در صداقت، صمیمت، باورمندی، دردمندی و مسئولیتشناسی کسانی چون حنیفنژاد، سعید محسن، بدیعزادگان و همچنین بیژن جزنی، احمدزادهها و پویان تردیدی ندارم. زندگی، منش و روش هرکدام تا قبل از ورود به جرگه مبارزه مسلحانه این را بهخوبی نشان میدهد، اما در تأيید درستی «تشخیص» و سپس «تصمیم»ی که با فاصله زمانی اندک و البته از مجاری متفاوت به آن رسیدند باید کمی تأمل کنیم.
در اینجا مایلم به نکتهای کلیدی اشاره کنم؛ همه ما از ماجرای 15 خرداد 1342 و حوادث پیش و پس آن آگاهیم؛ شورش و اعتراضهای خیابانی، دستگیری و سپس تبعید آیتالله خمینی، قبل از آن هم در اول بهمن 1341 دستگیری سران نهضتآزادی (آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی) و به حبسهای سنگین (4 تا 10 سال) محکوم شدند. همراه آنان، شماری از رهبران دانشجويی ازجمله محمد حنیفنژاد.(4)
شکست در ایران، در شرایطی است که انقلابهاي گوناگون نظیر الجزایر(تیر1341ـ ژوئیه 1962) وکوبا (1959) به پیروزی رسیدهاند. آوازه نبردهای آزادیبخش در آسیای جنوبشرقی و بخصوص ویتنام همهجا پیچیده و فلسطین کانون پیوند تمام گرایشهاي رادیکال جهانی شده است. در چنین فضای جهانی و منطقهای، به نظر من رهبران اولیه سازمانهای مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق، دچار «جوزدگی» شدند. بدینترتیب که اگر الجزایر بتواند چرا ما نتوانیم. اگر کوبا و ویتنام بتوانند، چرا ما نتوانیم. بیعملی و محافظهکاری مفرط عدهای از رهبران سیاسی و وابستهبودن گروهی دیگر به منافع بیگانه نیز از عوامل تشديدكننده چنین تصمیم «ارادهگرایانه»، «عجولانه» و «جوزده»ای بود.
ما در سازمان مجاهدین (قبل از شهریور 1350) هنگام بررسی انقلاب الجزایر، کتابچه راهنمايی داشتیم بهنام «افضلالجهاد» (برترین جهاد) نوشته عمار اوزگان از رهبران جبههملی الجزایر. تا آنجا که در حافظه من مانده است عمار اوزگان یک مارکسیست بود و بعد از پیروزی انقلاب الجزایر مدتی نیز وزیر کشاورزی شد. کتاب مزبور در مقابله با نظرات حزب کمونیست الجزایر (نسخه الجزایری حزبتوده خودمان) و در ضرورت مبارزه آزادیبخش مسلحانه با استعمارگران و تحلیل بومی از شرایط مشخص الجزایر نوشته شده است. در بحثهای استراتژی درون سازمان مجاهدین، این کتاب یکی از منابع اصلی آموزشی بود. جالب است دانسته شود که نام کتاب برگرفته از حدیثی نبوی است با این مضمون؛ «افضلالجهاد کلمه حق عند امام جائر» (برترین جهاد کلام حق است در برابر حاكم (پیشوا) ستمگر). وقتی به مضمون حدیث سوای فضای مسلط آن روزگار نگاه کنیم، بههیچوجه از آن مبارزه مسلحانه مستفاد نمیشود، سهل است، نوعی مبارزه سیاسی ـ افشاگرانه و علنی را متبادر به ذهن میکند، حتی نوعی مبارزه فرهنگی که بیان حق و حقایق در مقابل دروغپراکنیهای نظام و حکام ستمگر است.
بههرحال، در این کتاب اوزگان ضمن بررسی تاریخ صدساله مبارزات ضداستعماری و قیامهای گوناگون در الجزایر، از سرکوب خشن یک اعتراض و راهپیمایی مسالمتآمیز با خواستهایی در چارچوب قوانین استعماری، توسط نیروی استعماری فرانسه صحبت میکند. «اوزگان» این حادثه را سرفصل ونقطه پایان مبارزات رفرمیستی (اصلاحطلبانه) میداند و از آن بهعنوان «گورستان ناسیونال ـ رفرمیسم» یاد میکند.
رهبران اولیه مجاهدین تحتتأثیر «جوزدگی» پیشگفته عیناً همین عبارت را برای ماجرای «15 خرداد 42» بهکار بردند؛ کاربردی که تا سالهای سال و حتی بعد از انقلاب بهمن 57 هم در ادبیات سازمان مجاهدین میتوان ردپای آن را سراغ گرفت.(5) حال آنکه به نظر من 15 خرداد 42، گورستان ناسیونال ـ رفرمیسم ایران نبود و مبارزه مسلحانه تنها راه درست مبارزه نبود.
آنان اگر «صبوری» به خرج میدادند، شاید قادر به شناخت «لایههای دیگر»ی از واقعیات اجتماعی ـ سیاسی آن روز ایران میشدند و در آن صورت خود را مجبور به گزینش یکی از دو امکانِ «نبرد مسلحانه» یا «اسارت» نمیدیدند.
این البته مستلزم «صبوری» فراوانی بود که شرایط مسلط داخلی، منطقهای و جهانی همه در مخالفت با آن بود.
بنیانگذاران سازمان در جمعبندیهای اولیه خود ازجمله دلایل شکست مبارزات گذشته را «تضاد بین سادهاندیشی روشنفکر و عنصر آگاه و رهبریکننده از یکسو و شرايط سریعاً متحول و پیچیدهشونده سیاسی و اجتماعی ازسوي دیگر» دانستند. سپس نتیجهگیری کردند که «اشکال و شیوههای مبارزه پیشینیان متناسب با شرايط اجتماعی نبوده و مبارزه مسلحانه ضرورت پیدا میکند.(6)
به فرض قبول درستی چنین جمعبندی از مبارزات گذشته، تأثیرپذیری از فضای مسلط وگفتمان مسلط جهانی، یعنی مبارزه مسلحانه بسیار سادهتر از در افکندن طرحهای نوین و طولانیمدت بود، برای اینکه از ورای واقعیات ملموس (ازجمله سرکوبگری نظام حاکم و انسداد سیاسی) و به بیان دیگر از لایههای اولیه واقعیت بتوان به لایههای عمقیتر آن دست یافت، البته «صبوری» و باز هم صبوری و باز هم صبوریِ همراه با پشتکار و عمل مشخص لازم بود. در پشتکار و عزم قاطع رهبران پیشگفته همانند صمیميت و صداقت آنان، کوچکترین تردیدی نیست، اما در «صبوری»شان چرا...
ایراد و انتقاد وارد به کار آنان از این منظر است. این البته با «صبر و انتظار منتهی به عملی و سکون» و نیز توصیههای حزبی که نه تابع منافع ملی مردم ایران، بلکه تابع دستورات خارجی بود بهکلی متفاوت است. شاید بشود آن را نوعی «عقبنشینی فعال»، جهت ساختن و مهیاکردن زیرساختها و تلاش مستمر و صبورانه برای ایجاد «شبکههای اجتماعی مدرن» تعریف کرد.
ـ اگر انقلاب الجزایر توانست با وجود ضربات بزرگ و نابودی بخش اعظم تشکیلات ارتش آزادیبخش ملی دوام بیاورد، وجود شبکه وسیع حمایت تودهای مردم الجزایر در مقابل حضور علنی و آشکار استعمارگران و اشغالگران بود؛ حمایتیکه بنابر اسناد موجود حتی روسپیان الجزایری را نیز به حمایت از جنبش وامیداشت، آنچنانکه به بسیاری از رزمندگان آن در عشرتکدهها پناه میدادند.
ـ اگر فیدلکاسترو در کوبا، مائوتسهتنگ در چین و هوشیمینه در ویتنام توانستند شبکه خلقی خود را سازمان داده و برای نابودی ماشین حکومتی نظام حاکم بهکار گیرند، پيش از آن هرکدام توانسته بودند با روشها و تاکتیکهای ویژه و استفاده از شرایط خاص خود چنان شبکهای را سامان دهند.
ـ سازمانهای انقلابی فلسطینی و در رأس آنها سازمان الفتح نیز تابع این قاعده است. منبع اصلی آنها صدهاهزار پناهنده و آواره فلسطینی بود که هست و نیست خود را به غارت رفته میدید و چیزی جز آوارگی و چادرنشینی نداشت که از دست بدهد. در سالهای اخیر نیز حماس در فلسطین همین راه را پيش گرفت. در لبنان نیز حرکت ابتدا توسط امام موسیصدر برمبنای گسترش شبکه اجتماعی صورت گرفت.
ـ در ایران اما شرايط فرق میکرد؛ ازسويی مبارزات چریکی روستايی امکانپذیر نبود و ازسوی دیگر شهر، محلِ قدرت حکومت بود و زندگی چریک گاه به ثانیهها گره میخورد. مبارزهای چنین حساس و حرکتی چنین خطرناک و ظریف بر لبه تیغ شمشیر همیشه میتوانست با کوچکترین خطا با ضربهای مهلک روبهرو شود.
ـ خاطرم هست که در آن ایام بسیار میگفتیم نخستین خطا آخرین خطا نیز خواهد بود، چرا که ضربه را خورده و دیگر قادر به درسآموزی و جمعبندی از آن نخواهیم بود.
ـ اگر مبارزه انقلابی و مسلحانه برای سرنگونی حکومت شاه را تنها بهعنوان بخشی از اهداف مجاهدین بگیریم و نیمه دیگر آن را تحقق دیدگاهها و تدوین تئوری اسلام انقلابی و مدرن بدانیم، مشکل مجاهدین در مقایسه با چریکهای فدايی چندین و چند برابر میشد؛ مشکلی که خود را در اجماع ناممکن چریک و دانشمند و یا چریک و نظریهپرداز، آن هم در شرايط امنیتی حاکم و در شرايط چریک شهری بهروشنی نشان داد.
ـ البته امروزه که معما حل شده گفتن چنین مطالبی آسان است، اما در فضای خفقان و بیعملی آن سالها برای نسلی که خواهان تغییر، آن هم تغییرات اساسی و ریشهای (رادیکال) بود و بیعملی را برنمیتابید و با معیارهای تاریخی «عجله» هم داشت، تشخیص راه صحیح و تشخیص چگونگی تلفیق عنصر اجتماعی با عنصرسیاسی و مبارزاتی کار چندان سادهای نبود.
ـ امروزه اما میدانیم که امکان «سزارین اجتماعی و انقلابی» وجود نداشت و ندارد. عدم درک چنین نکتهای مستلزم پرداخت بهایي بسیار سنگین بود. ما در سازمان مجاهدین، موجود ناقصالخلقه کج و معوجی بهدنیا آوردیم (همچون موجود آزمایشگاهی دکتر فرانکشتین) که در ماجرای تصفیه خونین درونگروهی سال 1354 ناتوانی و معلولیت ذهنی خود را به زشتترین شکل ممکن به نمایش گذاشت. «سلاح» به سرعت از یک «وسیله» به یک «باور» تبدیل شد و روشهای خاص خود را به ما «تحمیل» کرد.(7) البته چنین تراژدیهایی منحصر به مجاهدین نبود و در تمامی گروههای مسلحانهکار و مخفی، نمونههای کموبیش مشابهی داشت.
در «جامعه باز» مبارزه سیاسی ـ اجتماعی به اشکال گوناگون و بهطوركلي در جهت کسب حقوق فردی، عدالت اجتماعی و شرایط زیست و «زندگی بهتر» در جریان است. چنین مبارزهای در سطوح مختلف جامعه (فرهنگی، صنفی، اجتماعی، سیاسی و...) گسترده شده و بهعنوان بخشی از زندگی اجتماعی به رسمیت شناخته میشود. در اینجا مبارزه، برای زندگی و بخشی از زندگی است، بدون اینکه به «قهرمانان» نیازی باشد، اما در «جامعه بسته»، استبدادزده وگرفتار انسداد سیاسی، مبارزه حیطه ممنوعهای است که اگر نگويیم «قهرمانان» حداقل «شجاعان» به آن قدم مینهند.
در اینجا رفتهرفته مبارزه که خود «وسیله»ای برای تحقق زندگی بهتر بود، به «هدف» و به امری مقدس و ایدئولوژیک تبدیل میشود. حاملان چنین امرمقدسی نیز باید دل شیر داشته باشند و سری نترس و سربِدار. در این جوامع مبارزه برای «زندگی»، تبدیل می شود به مبارزه برای «مرگ» مرگ خود یا مرگ دشمن، چندان فرقی نمیکند.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ / یا او سر ما به دار سازد آونگ
القصه در این زمانه پرنیرنگ / یک کشته بهنام به زصد زنده به ننگ
جای یکی در زبالهدان تاریخ است و دیگری در قلب تودهها و تارک تاریخ. یکی در قعر جهنم و دیگری در بهشت برین جای دارد. یکی در نوک پیکان تکامل است و دیگری سد راه تکامل.
توجیهات، منابع و رفرنسها بدون توجه به شأن نزول تاریخی، سیاسی هرکدام، برای این تقسیمبندی «مطلقگرایانه» صفر و صدی و بهاصطلاح سیاه و سفید بهسادگی بهدست میآید. به چند مورد آن بهعنوان نمونه توجه کنید:
* اُذِنَ لِلَذینَ یُقاتِلوُنَ بِاَنهُم ظُلموِا (سوره احزاب)، به کسانیکه مورد ظلم و ستم قرار گرفتهاند اجازه قتال داده میشود.
* ما اَخَذَ بِالقُوَه لایَأخُذُهُ اِلا بِالقُوه، آنچه با زورگرفته شده است جز با زور پسگرفته نمیشود (شعار فلسطینی).
* قهر انقلابی خلقها در برابر قهر ارتجاعی امپریالیسم
* هیچگونه رابطه مسالمتآمیزی میان خلقها و امپریالیسم وجود ندارد، آنچه هست یا اسارت است یا نبرد (جزوه مبارزه چیست؟ مجاهدین خلق)
* سازمان باید دربرگیرنده عناصر صدیق و مؤمنی باشد که «جز» به آرمانهای ایدئولوژیک به چیزی نیندیشند، و مبارزه متن زندگی آنان باشد. (جزوه آموزشی مجاهدین خلق)
اینها همه شماری از مبانی ایدئولوژیک مبارزه مسلحانه، و عوارض سیاسی ـ اجتماعی کودتای 28 مرداد 1332 است.
کاری که با قائممقام فراهانی، امیرکبیر و دارالفنون آغاز شد، با رجال صدر مشروطه و «مدرسه سیاسی» ذکاءالملک (پدر و پسر) استمرار یافت، در فضای مبارزاتی قبل و بخصوص بعد از کودتای 28 مرداد 1332 نسبت به آن «غفلت» شد. بعد از 15 خرداد 1342 بر این «غفلت» مارک ایدئولوژیک (گورستان ناسیونال ـ رفرمیسم) زده شد و مجلس ترحیمش، پایهگذاری سازمانهای مسلح و «ارادهگرا» بود. محصول و درواقع «بیمحصولی» آن غفلت را انقلاب بهمن به شکلی عریان نشان داد.
بعد از پیروزی انقلاب و نیمهبهار آزادی فرصت تاریخی برای تصحیح مسیر و درافکندن طرحی نو فراهم بود، البته با ملحوظداشتن تمامی مزاحمتها، کارشکنیها و انحصارطلبیها. اما این فرصت تاریخی مردم ایران برای برداشتن گامهای بزرگ به جلو، صرف دعوای قدرت (از هر دوسوی) شد، با این تفاوت که یکی در موضع قدرت شبکه مالی و اجتماعی خاص خود را داشت و دیگری برای کسب چنین امکاناتی «عجله» داشت.
از عوارض جامعه استبدادزده خلاصی نیافته بوديم که حمله تجاوزکارانه صدامحسین هم مزید علت شد. به این ترتیب از قائممقام تا هماکنون جامعه ما از «شبکههای مدرن اجتماعی» محروم ماند، و میرزا یوسفخان مستشارالدوله در حسرت «یک کلمه» باقی ماند. افسوس که در سالهای پس از انقلاب این نکته مورد توجه رهبران سازمان مجاهدین و رهبران دیگر گروهها قرار نگرفت.
اگر فرصتی بود در گفتوگوی بعدی به ادامه این «غفلت» بویژه از جانب مجاهدین که در مقایسه با سازمانهای چپ، پتانسیل تأثیرگذاری بر تحولات اجتماعی را داشت، بیشتر خواهیم پرداخت.
پينوشت:1ـ کودتای 28 مرداد 1332 و اصلاحات ارضی شاهانه.
2ـ اصطلاح ملی در فرهنگ زندانیان سیاسی به معنای کاری خارج از برنامه بود، مثلاً هرگاه غذایی اضافی میآمد اعلام میکردند «ملی» است، یعنی هرکس بخواهد میتواند مصرف کند، یا اگر احتیاج به کمک دسته جمعی بود، اعلام میکردند «ملیکار» لازم داریم. آنگاه کسانیکه وقت اضافی داشتند خارج از نوبت کارگریشان کمک میکردند. «ملیکشی» و «فرجی» هم به این معنا بود که زندانی پس از تمامشدن مدت محکومیتش منتظر است فرجی حاصل شود تا آزاد شود و این مدت زندان را «ملیکشی» میکرد.
3ـ مادرکبیری (معصومه شادمانی) مادر مجاهدین حسن و علیرضا کبیری بود. او در جریان کمک به اشرف دهقانی برای فرار از زندان و فرار نافرجام ناهید جلالزاده دستگیر و زندانی شد.
4ـ حنیفنژاد هفت ماه در زندان بود.
5ـ «...خرداد خونین 42، آبستن یک تحول تاریخی برای این میهن شد... 15 خرداد نقطه پایاني بود بر مبارزات بینتیجه رفرمیستی... رفرمیسم را برای همیشه به گور سپردند...»، نقل از جزوه 15 خرداد نقطه عطف مبارزات قهرمانانه خلق ایران، از انتشارات مجاهدین خلق.
6ـ شرح تأسیس و تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران از سال 1344 تا 1350، از مجموعه آموزشهایی درباره سازمان شماره(1)، انتشارات مجاهدین خلق ایران، بهار59.
7ـ برای تفصیل ارجاع میدهم به گفتوگوی من با نشریه چشمانداز ایران باعنوان «دیالکتیک قهر و اندیشه».
نسخه ي PDF، نشريه چشم انداز ايران شماره 71
مطالب مرتبط:
ريشه يابي پيدايش و تحولات بعدي سازمان مجاهدين خلق (1)
ريشه يابي پيدايش و تحولات بعدي سازمان مجاهدين خلق (2)
ريشه يابي پيدايش و تحولات بعدي سازمان مجاهدين خلق (3)
ريشه يابي پيدايش و تحولات بعدي سازمان مجاهدين خلق (4)
ريشه يابي پيدايش و تحولات بعدي سازمان مجاهدين خلق (5)
(6) ديالکتيک انديشه و قهر، کادرسازي و کادرسوزي(1)
(6) ديالکتيک انديشه و قهر، کادرسازي و کادرسوزي(2)
- نوک پيکان تکامل!! و تيزي خونچکان آن (7)
- ويرانگري و القاي شبهه با استفاده از اقتدار تشکيلاتي (8)
- گرفتار در ميان دو لبه تيغ استبداد(9)
- مسئله اين بود: پذيرش شکست يا مقاومت
- اولينتلاشها و نتايجي فراترازانتظار
- تواضع!! تاريخي پرچمدار
- ساعت فاجعه
- پس از فاجعه
- با يار در سلول
- استمرار خيانت؛ استمرار ضربه
- سرانجام مقدر تجربهاي تكراري و خونبار
- تقابل گفتمانهاي غير دموكرات