چهرهها و گفتهها،
متن مصاحبهي شمارهي 141
تاریخ گفتوگو: جمعه 24/ آذرماه/1386
برابر با 2007/دسامبر/14
محورهای این گفتوگو:
1- پاسخ رجوی به بیانیه جدائی سعید به فاصله 48ساعت
2- پاسخ سریع به منظور جلوگیری از علنی شدن نامه
3- سیاست چماق و حلوا وتلاش برای کشاندن سعید به بغداد
4- سیاست منفرد نمودن معترضین و برخورد جداجدا با هرکدام
5- اعتراض تلفنی یک هوادار مجاهدین در بارهي ولی فقیه خطاب کردن رجوی و نیز پولشوئی مجاهدین
6- پاسخ به ایشان
حسین مهری: صبح بهخیر
شاهسوندی: سلام بر شما و شنوندگان عزیز
حسین مهری :شمادر پاریس بهعنوان یک پرسشگر، یک مبارز مسالهدار نامهای در 70 صفحه سرشار از اعتراض و سؤال به آقای رجوی نوشتید. آیا آقای رجوی به نامهي شما و پرسشهای آن پاسخ دادند؟
سعیدشاهسوندی: بیانیهي جدايی، در 5 خرداد 1367 به پایان رسید. آن را عصر روز جمعه در محل شوراي ملي مقاومت بهنام پایگاه شکری (واقع درحومهي پاريس) به حسين مهدوي تحویل داده و خواستم تا براي مسعود رجوي بفرستد. در این هنگام بیش از یک ماه است که از مقر شورا و نیز مناسبات سازمان بیرون آمدهام. بیرون آمدنی که یک هفته بعد از آن توسط حسین مهدوی به لقب "خائن" مفتخر شدم. پس از تحویل بیانیه، بهاصطلاح كفش و كلاه كردم تا آخرين ارتباطات را نیز با سازمان قطع كنم.
نامه عصر جمعه، هنگام برگزاری جلسات هفتگی افراد شورا، تحويل دادهشد. 48 ساعت بعد، یعنی عصر یکشنبه، حسين مهدوي تلفن زد و گفت که رجوی براي من نامه دادهاست. صبح دوشنبه به اورـ سورـ|واز، دفتر اصلي سازمان رفتم.
در آن زمان افراد متعددی مسئلهدار و در مسیر جدايی بودند. بهطوری که میتوان گفت جدا شدن افراد داشت به صورت يك "جریان"در میآمد. اسامی شماری از آنها که در خاطرم مانده از این قراراست. کمال رفعت صفائی و همسرش هنگامه (معصومه)، مجید بازگونه و همسرش مینو محمدی زاده(سارا)، حسین سلطانی، حسن سیاهپوش و همسرش، فردی با نام مستعار قُلی و نام اصلی بهادر، چند نفری هم که قبلاٌ بی سر و صدا جدا شدهبودند، نظیر عباس اشراقی و صادق نقاش. جدايی افراد فوقالذکر قطعی بود. شماری دیگر نیز منتظر و در واقع نگاهشان به ما بود. در این مجموعه، قدیمی و شناختهترین افراد من و همسرم (منصوره بیات) بودیم. من زمانی عنوان مرکزیت داشتم و منصوره معاون مرکزیت.
|
![]() |
کلیشهي عنوان مرکزیت سعید شاهسوندی
و کلیشهي عنوان معاون مرکزیت منصوره بیات.
مندرج در نشریه مجاهد شماره252 مورخ 30خرداد1364
سیاست رجوی این بود تا به تناسب سابقه و توان تشکیلاتی و بهاصطلاح وزن سیاسی- تشکیلاتی افراد و نیز امکان تاثیرگذاری آنها روی دیگران با ايشان برخورد کند.
يادم هست، به نوشتههای مجید بازگونه و قُلی، که همزمان و بعد از من بود، اصلا پاسخی نداد.همچنین در همین ایام، زنده یاد، كمال رفعتصفايي ساعتي را كه مسعود رجوي در جريان انقلاب ايدئولوژيك به او هديه دادهبود، همراه با یک یادداشت پس فرستاد. نامهي کمال کوتاه و بیانی شاعرانه داشت. او قبل از تحویل ساعت، نامهاش را برای من خواند. آنچه از نوشتهي او بهیادم مانده این است که خطاب به رجوی نوشته بود؛ ساعت اهدائی تو را پس میدهم، چون نمیخواهم «زمان» و«وقت» را با ساعت و «معیار» تو اندازهگیری کنم.
پاسخ رجوی به کمال نیز کوتاه بود. رجوی، در پاسخ، از اینکه کمال از مبارزه بریده و به یاران شهیدی که آن همه در رثایشان شعر و سرود گفته پشت میکند، ابراز تاسف کردهبود. پاسخ را حسین مهدوی از روی متن برای او خواند و از تحویل یادداشت به کمال خودداری کرد.
من که نسبت به این روش رجوی آگاهی و هوشیاری داشتم. با اين آمادهگی ذهني رفتم كه اگر قرارباشد رفتاری مشابه پاسخ به کمال داشتهباشند، از شنيدن پاسخ خودداري كرده، جلسه را ترك كنم.
صبح دوشنبه وقتی به«اوور» رفتم حسين مهدوي كه آن موقع نمايندهي سازمان در شورای ملی مقاومت و بهاصطلاح مسئول تشکیلات در فرانسه بود از كشوي ميزش چند برگ كاغذ درآورد و گفت «این پاسخ برادر است.» قبل از آنکه پاسخ رجوی را به من بدهد گفت «برادر! گفته مطلبی را نیز برایت بخوانم».
در میان مجاهدین مسعود رجوی نام «خاص» دارد. کسی به او «مسعود» و حتی «برادر مسعود» نمیگوید. نام او نیز مانند خودش "خاص" است: "برادر".چیزی شبیه "رهبر".
خواندن رمان معروف "مزرعه حیوانات" را توصیه میکنم. آنجاکه همه با هم برابر (و برادر)ند، اما عدهای بیشتر برابر(و برادر)ند.
حسین مهدوی از داخل كشوي ميزش یک برگ کاغذ دیگر درآورد. آنرا خواند و به من هم داد تا بخوانم. دقایقی صبر کرد تا آنرا خواندم. بخشنامهای بود از جانب مسعود خطاب به کلیهي افراد سازمان. به گمانم امضاء هم داشت. مضمون بخشنامه این بود که از خواهران و برادران خواسته ميشود كه در مراسم ملاقات با ما(مسعود ومریم) هنگام بيان احساسات از دستبوسي و پایبوسی خودداري نموده و به ديدهبوسي اكتفا كنند.
رجوی با نشان دادن بخشنامه میخواست بگوید آن پابوسیها خواستهي ما نبوده و قبلا هم مخالفت کردهبودیم. پس از آن مهدوی پاسخ رجوی را به من داد و گفت میتوانی بخوانی، گفتم میتوانم ببرم؟ گفت: بله. نگاه سريعي بر نوشته انداخته و گفتم: ترجیح میدهم آن را با خود ببرم و کامل بخوانم.پس از آن بیرون آمدم.
حسین مهری: آقاي شاهسوندي هيچ فكر كرديد چرا با اين سرعت و شتاب پاسخ شما را دادند؟ با اين همه گرفتاريها، بههرحال ايشان رهبري يك سازمان را بر عهده داشت و دستاندركار مبارزه در بیرون وانقلاب ايدئولوژيك در درون بود نامهي شما چه تاثیری در آقای رجوی گذاشتهبود و ایشان چه هدفي در جواب دادن به شما را دنبال میکرد؟ و کلاً پاسخ به شما چه فایدهای برای او داشت؟
سعید شاهسوندی: شايد بهتر است بگويم، پاسخ دادن یا ندادن چه منافع و چه مضاری میتوانست برای ایشان داشتهباشد. در جوابدادن ايشان منافعي داشت و در جواب ندادن ريسك و خطر.
به منظور جلوگیری از خطرات نامه بود که ایشان به سرعت پاسخ میدهد.در مورد رفت و برگشت نامه از پاریس به بغداد، دو احتمال و امکان وجود داشت. ارسال بیانیه توسط پیکهای مخصوص سازمان که گاه روزانه میان بغداد و پاریس در تردد بودند و یا ارسال 70 صفحه بیانیه از طریق فاکس به بغداد و ارسال پیام رجوی نیز از همین طریق.
باید اعتراف کنم که من آن موقع به هدف اصلی رجوی در پاسخگويی سریع پینبردم. او با ارتباط دادن سرعت پاسخ به موضوع به اصطلاح "اخراج"، موفق میشود، من را به موضع پاسخگويی متقابل در مورد اخراج خودم انداخته و از توجه به حساسیت زمانی بیانیه و محتویات مطرح شده درآن، ازجمله صدور حکم اعدام برای علی زرکش و سایر موارد مهم، که در صورت علنی شدن بیانیه، برای او بسیار گران تمام میشد، غافل کند.
اجازه دهید از روی نامهي ایشان که در دفتر اول خاطرات من هم کلیشهي آن آمدهاست برایشما بخوانم تا موضوع روشنتر شود.
پاسخ مسعود رجوی به بیانیه اعلام مواضع سعید
« پیام زیر را در پاسخ به نامه سعید شاهسوندی بدهید حسین مهدوی به او برساند.
باسلام
1.نامهات رسيد. بسيار كار خوبي كردهاي كه آنچه را در دل داشتي به من نوشتي. اگر ايرادي به تو وارد باشد اين كه چرا اين قدر دير و بعد از اينكه به قول خودت تو را اخراج و خانهنشين كرده و خائن ناميدهاند. فكر ميكنم هميشه هم ميتوانستي در گذشته هم هرچه را بخواهي براي من بنويسي.»
کلیشهي
|
![]() |
تا همينجا آقای رجوی به قول معروف چند تا پولتيك به كار ميبرد. الف. اعتراض من را به اخراج شدن تعبیر میکند و به قول ناگفته خودم نیز استناد میکند كه تو را اخراج كردهاند.
ب. كلمهي اخراج را در سرتاسر نامه چندین بار بهكار ميبرد تا از آن طریق آن را مفروض و علت اعتراض معرفی کند.
حال آنكه هيچگاه، چه رسمي چه غير رسمي حكمي بابت اخراج من صادر نشدهبود.
رجوی در ماده دوم پاسخنامهاش مینویسد:
2- امیدوارم اینکه نامهات را زود خوانده و جواب میدهم برایت سوءتفاهم نشود.خودت خوب میدانی که تا بهحال برای چند دفعهای که از سازمان در این سالها اخراج میشدی وقتی که سرانجام من در جریان قرار میگرفتم خودت را صدا میزدم و پرسوجو میکردم و سعی میکردم بسته به آمادگی درونی خودت. بهخاطر سابقهات از جریان سازمان دور نیفتی و به فعالیت ادامه دهی.
فکر میکنم یکبارش در پائیز سال 63 بود که درپاریس تو را با همسرت یکروز صدا کردم.ولی متاسفانه در نامهي اخیرت در مورد آنبار هم که در بغداد عازم رفتن بودی و من تلفنی با تو صحبت کردم منصفانه روایت نکردهای."
(مورد بغداد که رجوی سر بسته میگوید، اعتراض من به محاکمه و صدور حکم اعدام برای علی زرکش و این که دیگر حاضر به ادامه کار و ماندن در سازمان نبودم میباشد.)
رجوي با پاسخ سريع به بيانيهي جدايي میخواهد، مانع انتشار بيروني آن شود. او مینویسد "در سراسر نوشتهات اشارات و فاکتها و اطلاعات غلط و تحریف بسیار بهچشم میخورد که قبل از هر چیز مبین یک گزیدگی بسیار شدید است که نمیدانم چرا؟»
او نمینویسدکه تو دروغ میگويی. میگوید تو اطلاع نداری یا کم اطلاع داری. بنابراین اگر میخواهی بدانی و اطلاعات درست و دقیق داشتهباشی و در جزيیات قرار بگیری "بیا بغداد و سری بهما بزن"
بهنظرم این مهمترین محور و هدف و علت اصلی پاسخ سریع آقاي رجوي است. هم از این روست که او در سرتاسر نامهاشالی 7 بار دعوت ميكند كه «بيا بغداد و سري به ما بزن».
او بهخوبی ميداند انعكاس بیانه در بیرون سازمان توسط فردی شناخته شده و با سابقهي طولانی تشکیلاتی، بهخصوص از دوران شریف واقفی، ميتواند جريانساز باشد.
لازم است دانسته شود که در آن زمان، تمامی اعضاي شوراي ملي مقاومت، هنوز از سرنوشت و سرانجام علی زرکش بیخبرند.
آنها و اکثریت بدنهي تشکیلات و دیگر نیروهای سیاسی نميدانستند كه علی زرکش با عنوان "جانشین رهبر مقاومت در داخل کشور" سالهاست که در اتاق كنار دست مسعود رجوي به صدور اطلاعیههای نظامی! از داخل ایران!! مبادرت میورزد.
آنها همچنین نميدانستند كه همین علی زرکش، کسی که رجوی در جریان انقلاب ایدئولوژیک، او را "شیرآهن کوهمرد" خطاب کرد، درست 5 ماه بعد از انقلاب ايدئولوژيك (مهر 1364) در پاریس و در همان اورسوراوز به محاكمهي سازماني كشيده شده و حکم اعدام او توسط جمع حاضر صادر میشود. آنها نمیدانستند که رجوی بر، زرکش منت نهاده، با یک درجه تخفیف او را در بغداد در طبقه بالای ساختمان بقايی تحتالحفظ نگاه داشتهاند.
آنها و بسیاری از نیروهای سیاسی از حجم ارتباطات سیاسی و لجستیکی سازمان مجاهدین و حکومت صدام بیخبر بودند.
آنها همچنین از ابعاد کیش شخصیت رجوی که تا مقام نیمه خدائی رفته بود غافل بودند و یا خود را به غفلت میزدند و...
طرح این مسايل و انعکاس آن توسط كسي كه خود سالها در درون سازمان بوده و شماري از شوراهاييها شخصاً او را ميشناخته وبا سوابقش آشنا بودند، میتوانست آنها را بهشدت مسالهدار کند.
بلند شدن پرچم اعتراض با محتوايی اینچنین و نه سهمخواهی و ادعای مشارکت در رهبری، میتوانست بسیاری از افراد جدا شدهي دیروز و امروز و نیز افراد مسئلهدار درون و حاشیهي سازمان را تبدیل به جریانی جدی کند و این خطر بزرگی بود.
هدف آقاي رجوي از پاسخ سريع، ممانعت از انتشار بیرونی بیانیه و تلاش براي كشاندن من به بغداد است. او میخواهد منرا به بغداد کشانده با استفاده از یاد یاران جان باخته و تاثير عاطفی آنها بر من و ضرورت مبارزه و پاسداری از خون آنان، سروته قضیه را بههم آورد.
حسین مهری: آقاي شاهسوندي حالا بفرماييد كه محتواي نامه و موضوعات محوري آن چه بودهاست؟
سعید شاهسوندی: سياست رجوی، سیاست چماق و حلواست.با يك دست پس ميزند و بادست دیگر پيش ميكشد.
هدف او این است تا بين جدا شدهگان تفرقه بيندازد. همچنین تلاش دارد تا مانع نزدیکی و تماس ما با سایر معترضین و جداشدهگان از سازمان و شورا نظیر آقای بنیصدر، دکتر حاجسیدجوادی و پرویز یعقوبی (از اعضای قدیمی و جدا شدهي سازمان) شود.
سیاست او تفرقه انداختن میان مخالفین خود و اصلی و فرعی نمودن آنها در هر مرحله است. يعني در هر زمان و هر مرحله یک فرد مورد حمله قرار گیرد. با جذام و تابو کردن او مانع تماس و ارتباط سایر معترضین با وی میشود. تازمانی دیگر، که نوبت به نفر دیگر برسد.
چنین سیاستی در سراسر نامه آقای رجوی مشهود است.
حسین مهری: آقاي شاهسوندي شنوندهاي ميخواهند با شما صحبت كنند.
شاهسوندی :خواهش ميكنم.
حسین مهری: لطفاً صحبتتان يادتان نرود.
خانم شنوندهي هوادار مجاهدین: آقاي مهري. من از آقاي شاهسوندي سؤالاتی دارم كه دربارهي صحبتهفتهي قبل ايشان است.
اول: ايشان در مورد ولايت فقيه آقای رجوی گفتند و اینكه از آقای رجوی سوال کرده و خواستهاند که ایشان پاسخ دهد .من از آقای شاهسوندی سوال ميكنم مگر آقاي رجوي به دليل همين ولايتفقيه در قانون اساسي و ارتجاعي بودن اين قانون اساسي نبود كه به آن راي ندادند؟
دوم: در مورد پولشويي مجاهدين، و اینکه از صدام حسین پول میگرفتهاند. صدام حسين 4 سال است که سرنگون شده. الان از كي پول ميگيرند؟ آيا اينها كمكهاي مردم نبوده؟
سوم: سازمان مجاهدین امروز يكي از قدرتمندترين اپوزيسيون در مقابل اين رژيم ميباشد آيا اين چيزهايي كه آقاي شاهسوندي در مورد آقاي رجوي ميگويند میتواند چنین برآیند مثبتی در یک چنین جنبش مقاومتی داشتهباشد؟ که الان در شرايط سختی را که از آن بیرون آمدهاند و قرار گرفتهاند.
چهارم: آقاي شاهسوندي اگر شكنجهگران رژيم جمهوري اسلامي با تمام شكنجههايشان نتوانستند هواداران و اعضا و سمپاتهاي سازمان را عليه آقاي رجوي كنند و آنها به تيركهاي اعدام بوسه زدند شما كه كسي نيستيد كه كسي را عليه آقاي رجوي كنيد. خيلي ممنونم آقاي مهري از وقتي كه به من داديد.
حسین مهری: خواهش ميكنم، آقاي شاهسوندي پاسخي داريد؟
سعید شاهسوندی: سلام دارم خدمت اين خانم. اتفاقاً جايشان در پرسشوپاسخ هفتهي پيش خالي بود. ولي به هرحال همينكه با یک هفته تاخیر باز لطف كردند و آمدند، خوباست.
1- اشاره كردند به اينكه آقاي رجوي به قانون اساسي جمهوري اسلامي بهدلیل اصل ولايتفقيه راي ندادند و اين را دليلي گرفتند بر اينكه حرفهاي بنده در مورد وليفقيه شدن آقاي رجوي درست نيست.
سرکار خانم محترم! این بخش از حرف شما که سازمان مجاهدین تحت رهبری آقای رجوی به قانون اساسی جمهوری اسلامی رای نداد، درست است. اما نه با کلمات و عباراتی که شما بهکار بردید.
درآن ایام مجاهدین آقای خمینی را "پدر بزرگوار"، "مجاهد اعظم"، "امام و رهبر انقلاب" و دهها عنوان محترمانه و ستایشآمیز دیگر خطاب میکردند.
آقای رجوی، در اطلاعیه 2 بهمن 1358، یعنی یکسال بعد از انقلاب و نزدیک به 29 سال پیش، حتی آقایان رفسنجانی وخامنهای که در سلسله مراتب روحانیت آن روز "حجتالاسلام" بودند را "آیتالله رفسنجانی" و "آیتالله خامنهای" خطاب میکند. عنوانی که هیچکس در آن ایام برای این آقایان بهکار نمیبرد. همچنین نامههای فدایت شومی که برای مرحوم سید احمد خمینی تحت عنوان "برادر احمد" مینوشت، در مجموعه آثار مکتوب ساز مان موجود است. این به لحاط شکلی.
کلیشهي اطلاعیه سازمان.
|
![]() |
2.اما به لحاظ محتوايی. یعنی اصل موضوع ولایت فقیه.
بگذارید خاطرهای از دورا ن کار در نشریه برای شما نقل کنم. قبل از 30 خرداد60 و بهاصطلاح در دوران فاز سیاسی، زندهیاد احمد شادبختی عضو تحریریه نشریه مجاهد بود. او مقالات مربوط به تاریخ اسلام را مینوشت. در یکی از مقالههاي او که دراصل تاریخی بود و در حاشیه به شرايط روز میزد، احمد ولایتفقیه را مورد حمله قرار دادهبود. از جانب مسئول آن موقع نشریه حسن محرابی که او نیز زیر نظر مستقیم رجوی کار میکرد به وی تذکر دادهشد که اصل ولایتفقیه یعنی ولایت صالحان، یعنی سازمان پیشتاز و رهبری کننده. بنابراین نباید به ضرورت اصل "هدایت" در رهبری حمله کرد. باید در دفاع از ولایت علوی به ولایت سفیانی حمله کرد.
خانم محترم!
آقای رجوی از قدیم و قبل از انقلاب ایدئولوژیک هم ولایت را با عنوان رهبری و هدایت قبول داشت. ولي آن موقع چنین لباسی را برازنده قامت سازمان مجاهدین بهمثابه برآیند خرد جمعی اعضا و کادرها میدانست و نه یک فرد. در سال 1364 و در جریان انقلاب ایدئولوژیک، رجوی این قبا را بر تن شخص شخیص خود کرد. باور ندارید. به این قسمت از نشریه مجاهد توجه کنید. سرمقاله نشریه مجاهد شماره7. مورخ30مهرماه 1358:
«..فقیه به فرد صاحب فهم و استنباط و دریافت از هرچیزی گفته میشود. وقتی این توانايی در چارچوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه در دین نامیده میشود. یعنی کسی که در دین و اصول و احکام آن، صاحب فهم و دریافت بوده. ....لازمه فقیه بودن رسوخ در اعماق آن چیز و توانايی پیاده کردن آن در شرايط مختلف است. .... فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهانبینی توحید و مکتب اسلام بتواند. ... اسلام را در زمان خود پیاده کند. این هم مستلزم برخورداری از دیدگاههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روانشناسی است. ... که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جملهي بی خبرانند.... از این مطلب نیز صرفنظر میکنیم که آیا یک فرد تنها میتواند جامع تمام شرايط مذکور باشد....»
ملاحظه میکنید بحث در بارهي اصل ولایت نیست در بارهي مصادیق آن است. صحبت از کل ماجرا نیست. صحبت از این یا آن فرد. با سواد و بیسواد بودن، مبارز وجهادگر بودن ولی فقیه، فردی یا جمعی بودن و بالاخره فردی یا سازمانی بودن آن است. اشراف به جهانبینی توحید و مکتب اسلام هم که نام مستعار سازمان است. نام مستعاری که در سال 64 به رجوی تغییر یافت.
سرکارخانم محترم
آقاي رجوي تئوري ولايتفقيه را قبول دارند. تئوري ولايتفقيه در واقع تئوري "رهبري خاص الخاص" و "رهبري عقيدتي" است. اگر نميدانيد و یا حرف من را قبول ندارید، کافیاست يك سوال كوتاه از مسئولين بفرمائيد داير بر اینکه "رهبري عقيدتي" چیست و چه مفهومی دارد؟
تعریف رهبري سياسي، رهبري تشكيلاتي و یا رهبري نظامي در تمام دنیا روشن است. رهبران نظامي ژنرالها هستند. رهبران سياسي دولتها و احزاب مخالف سیاسی را تشكيل ميدهند. رهبران تشكيلاتي مدیران و برنامهریزان عالیرتبه هستند که دربخشهای مديريتي و اداري و سازماندهي مربوط به برنامههای کلان مشغول بهکار هستند. نظیر سازمان برنامه.
"رهبري عقيدتي" و یا کلمهای که آقای رجوی برای خود ابداع کرد بنام "رهبري خاصالخاص" چیزی نیست جز ترجمهي دیگري از "ولايت فقيه".
چرا رجوی بهجای نامبردن از ولایت فقیه این عناوین را به کار میبرد؟ دلیل روشن است. این كلمه بين مردم، نیروهای سیاسی و بهخصوص میان افراد سازمان بار منفی و دافعه دارد. ایشان آنرا میخواهد ولی اسمش را نمیخواهد. ایناست که کلمات عجیب و غریب نظیر "رهبری خاصالخاص" ابداع میکند
خلاصه كنم ايشان ولايتفقيه آقاي خميني را قبول نداشتند يا امروزه ولايتفقيه آقاي خامنهاي را قبول ندارند، ميگويد اينها نباشند خودم باشم. قبلاٌ میگفتیم : شورا باشد و سازمان باشد. بعد شد "مسعود مریم، مریم مسعود".تبدیل شدن نام سازمان مجاهدین خلق ایران در ادبیات مجاهدین به "سازمان مسعود" و اعضای سازمان به افراد "قبیله مسعود" و سرود و شعارهايی نظیر"فرمان مسعود" و "ایران رجوی، رجوی ایران" شکل مشمئز کنندهي دیگری از این خواست آقای رجوی است.
حال آنكه مردم ايران از جمله بنده با هرگونه "ولايت" مخالف هستيم. "ولايت فقيه" يعني صغير، نادان و ناتوان دانستن انسانها و قدرت تشخیص آنها، يعني دستهبندي و درجهبندی نمودن آنها، يعني اينكه شما، شخص خود شما، اجازه دهید تا ديگران براي شما فكر كنند.بهجای شما ببینند، .بهجای شما بیاندیشند. بهجای شما و برای شما تصمیم بگیرند. يعني عینکی به چشم شما و دیگران زدن که با آن، تنها آنچه را که آنها مناسب تشخیص میدهند و آنگونه که آنها تشخیص میدهند ببینید و قضاوت کنید.
در پاسخ به اين همه فاكتهايي كه جلوي چشمتان است شما با عینک مخصوص فقط آن چيزي را كه مایل هستید میبینید.
تمام داستان اين است. دعواي انديشهاي، من با آقای رجوی نیز این بود که به او نوشتم "من نميخواهم همهي راهها به قم يا به رم به تهران و یا يا به بغداد ختم شود". من پاسدار انديشهي آزاد هستم و من سوال ميكنم پس هستم. من، چرا ميگويم پس هستم. ولايتفقيه، یا اساساٌ چرا گفتن را برنمیتابد و یا اينکه آنرا محدود ميكند در چارچوب از پیش تعیین شده. چارچوبی که خودش تعیین کردهاست. ميگويد شما حق سوال و پرسوجو داريد، ولي در چارچوبی که "ما" تعیین میکنیم.
3. در نشریه مجاهد، در ایام انقلاب ایدئولوژیک نامههايی چاپ شد، در نشریهي مجاهد است. توطئهي امثال من نیست. به نمونههايی ازآن توجه کنید.
*آخوند جلال گنجهای، با عنوان "استاد جلال گنجهای" مینویسد:
"من وظیفهي خود میدانم که به عنوان فردی از معتقدین و پیروان شما (توجه کنید! این آقای معتقد و پیرو رجوی به نمایندگی از یک سازمان صوری عضو شورای ملی مقاومت هم هست ) رهبران عقیدتی خویش اعلام کنم که "لبیک یا داعیالله". ای دعوت کنندهی راه خدا مرا از زمرهي پاسخگویان دعوت الهی خویش بشناس...."
**دیگری مینویسد"مسعود و مریم ای کسانیکه چشمهای نابینا را نعمت دیدن و قلبهای افسرده و مرده را نعمت طپیدن ارزانی داشتید. گرچه با این جملات متهم به بتسازی و بتپرستی خواهم شد اما چه باک... این روزها اغلب با نام شما و یاد شما لحظاتم را سپری میکنم...مسعود جان، بگذار تو را مراد خود بدانم. "نامه حسن سیاهپوش (وکیل دادگستری) مندرج در نشریه مجاهد شماره 253 ص53
***دیگری خطاب به مریم می نویسد:"
"السلام علیک یا مریم...
سلام علیکم بما صبرتم و نعم عقبی الدار
سلام بر مریم عذرا
سلام بر مریم مادر عقیدتی مجاهدین خلق" و بعد هم آنها را(مسعود و مریم را) با عیسی و مریم مقایسه میکند.
**** و صدها نامهي دیگر که این آقا و خانم را با موسی، با خضر، با نوح و.... مقایسه میکنند
و بالاخره این نمونهي آخر که به سبک فدائیان قلعه الموت، زیارت نامه مینویسد:
"السلام علیک یا مسعود، السلام علیک یا مریم
السلام علیک یا وارث امیرالمومنین
السلام علیک یاوارث فاطمه الزهراسیده نساءالعالمین
السلام علیک یاوارث ائمه الحجج المعصومین
السلام علیک یا معزالمومنین المستضعفین
.......
.......
.......
یا مسعود یا مریم
انی سلم لمن سالمک. حرب لمن حاربک.ولی لمن والاک وعدوالمن عاداک..
|
![]() |