ریشهیابی پیدایش
و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق(2)
«باري سنگينتر از توان شانهها، بخش اول»
گفتوگوی لطفالله ميثمي با سعيد شاهسوندي
[جزييات مطالب مربوط به زندگي حنيفنژاد و سعيد محسن در نشريهي چشمانداز ايران به دليل محدويت فضا حذف شده ولي در سايت براي افرادي كه از اين موضوع اطلاع كمتري دارند، درج شدهاست
بخش چاپ شده در نشريهي چشمانداز ايران، تحت عنوان بخش دوم گفتوگو در سايت آمدهاست:]
در زمينه ريشهيابي ضربه سال 1354 به سازمان مجاهدين و جريان تغيير ايدئولوژي و عوارض بعدي آن، نظر شما اين بود كه بهتر است به تأسيس سازمان هم نگاهي داشته باشيد. ممكن است بحث را از همينجا شروع كنيد.(1)
بخش اول:
خوبست ابتدابه زندگی و سوابق مبارزاتی حنیفنژاد و سعید محسن نگاهی داشته باشم. دانستن سوابق و پیش زمینه سیاسی مبارزاتی این دو وبویژه محمد حنیفنژاد، به درک چرايی تاسیس تشکیلاتی که بعدها "سازمان مجاهدین خلق ایران" نام گرفت کمک خواهد کرد.
فاکت های این بخش عمدتا از کتاب " مجاهدین از پیدايي تا فرجام"منتشره توسط "موسسه مطالعات و پژوهشهاي سیاسی"(از ارگانها ونهادها رسمی و وابسته به وزارتخانههای حکومت جمهوری اسلامی) با تغییراتی لازم اخذ شده است. نقل فاکتها البته به معنای تاييد تمامیت کتاب مذکور وبهویژه نتیجهگیریهای خاص آن نیست. تفاوت دیدگاه این جانب با تدوینکنندگان این اثر از اسم کتاب وکلمه ". . . فرجام" آغاز میشود، و به اختلاف نظر در شماری از نتیجهگیریهاي آن منتهی میشود.
البته این اختلاف نافی "فاکت"هاي ارزنده این کتاب که جمع آوری آنها مستلزم زحمت بوده نیست. ضمنا تا آنجا که من شنیدهام این اثر سه جلدی مجموعهای پنج جلدی بوده که بههر دلیل دو جلد آن حذف شدهاست. علاوه براین اثر، من دانسته های خود اعم از شنیدهها و دیدههارا نیز وارد کردهام.
محمد حنیفنژاد فرزندحمدالله در سال 1318 در خانوادهای نسبتا فقیر در تبریز بهدنیا آمد. پدرش کارمند ی ساده بود و معاش خانواده را به سختی تامین میکرد.
محمد از دوران مدرسه به شرکت در جلسات و هیاتهاي مذهبی علاقه داشت. او این علاقه را زمانی که در سال 50 دستگیر شد و در سلولهاي زندان اوین بود نیز حفظ کرد و با صدای بلند ومحزون دعا میخواند. از دوران متوسطه در جلسات حاج یوسف شعار و جلسات تفسیر قران او که در مواردی با بیانهاي فقهی رایج متفاوت بود آشنا شد. سال 1338وارد دانشکده کشاورزی کرج شد و در سال 1342با رتبه ممتاز در رشته ماشین الات کشاورزی از همین دانشکده فارغالتحصیل شد. دوران دانشجويي اومصادف باآزادیهاي نسبی سیاسی است. تهران و فضای سیاسی آن برای حنیف میدان وسیعتری است. او که سوابق شرکت در محافل و جلسات مذهبی_سیاسی تبریز را داشت با ورود به تهران بر فعالیتهاي خودافزود. به زودی به عنوان نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در" سازمان دانشجویان جبهه ملی دوم" و نیز عضو فعال"نهضت آزادی ایران" ونیز "مسئول و سخنگوی انجمن اسلامی دانشکده کشاورزی" شناخته میشود.
تهران همچنین باعث آشنایی او با روحانیون قم و تهران و افرادی چون آیتالله طالقانی، مرتضی مطهری، سیدابوالفضل زنجانی، سید محمد بهشتی، علی گلزاده غفوری، محمد تقی جعفری و. . . . . ونیز آشنايي با شخصیتها و فعالان سیاسی نظیر مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، رحیم عطايي، عباس شیبانی، احمد علی بابايي. . . میشود. در کنار این فعالیتهاي علنی، حنیفنژاد جلساتی مخفی و نیمهمخفی هم با شماری از افراد داشت که معطوف به برگزاری تظاهرات ویا راهپیمايي در دانشگاه یا بازار بود و به معنای واقعی کلمه "مخفی کاری" نبود.
میثمی در خاطرات خود میگوید: "درشهریور 41 در دبیر خانه انجمن اسلامی همه سخنرانیهاي پر زرق و برق کردند. محمد آقا از طرف انجمن اسلامی دانشجویان سخنرانی کرد و گفت: "شما که این قدر سخنرانی میکنید چرا به یکی از حرفهایتان عمل نمیکنید؟ گروه تشکیل بدهید و کار کنید"در آستانه برگزاری بهاصطلاح رفراندوم مربوط به لوایح ششگانه انقلاب سفید، سران نهضت آزادی که نسبت به همقطاران خود در جبهه ملی موضع مخالف جدی تری داشتند دستگیر میشوند(اول بهمن 1341). در میان دستگیر شدگان نام محمدحنیفنژاد هم دیده میشود. این اولین تجربه زندان رفتن اوست.
طبق یادداشتهاي روزانه مهندس بازرگان؛حنیفنژاد با سران نهضت در یک بند بسر میبرد. بازرگان بر عضویت حنیفنژاد در نهضت آزادی تاکید دارد و از جمله دریادداشتهاي زندان خود ذیل تاریخ چهارشنبه 6/6/1342 درباره کسانی که هنوز در زندان هستند اینگونه مینویسد:
"کسانی که ماندهاند، از نهضتیها: حنیفنژاد- شیبانی- علی بابايي- حکیمی- جعفری- مجابی. . . "
برای درک موقعیت حنیفنژاد این قسمت از یادداشتهاي زندان مهندس بازرگان خواندنی است:
"روز یازدهم محرم است ومااین چند شب، مختصرمجلس سخنرانی و تذکر و زیارت خوانی داشتیم. دوشب مهندس[هاشم]صباغیان صحبت کرد، یک شب حنیفنژاد، دوشب شیخ مصطفی رهنما، یک شب دکتر سحابی، سه شب اول هم من"
بازرگان در یادداشتهاي روزانه خود تاریخ آزادی حنیفنژاد را دوشنبه 11/6/42 قید میکند.
درقضایای مربوط به 15/خرداد/42 حنیفنژاد در زندان است.
تراب حق شناس، از کادرهاي قدیمی وسابق سازمان مجاهدین که در این ایام علاوه بر تحصیلات دانشگاهی در قم به فرا گرفتن درسهاي حوزوی مشغول است. بعد از انقلاب در مصاحبهای با نشریه پیکار این گونه از حنیفنژاد یاد میکند:
". . . حنیفنژاد ومن جزء شورای مرکزی انجمنهاي اسلامی دانشگاه بودیم. اعلامیههاي ما دموکراتیسم انقلابی اقشار متوسط جامعه را به خوبی نشان میداد و به همین لحاظ برای برخی از همفکران ما وسران نهضت آزادی تندروانه جلوه میکرد. . . "
حق شناس میافزاید: "یک بار پس از خرداد 42 با تعداد قابل توجهی از دانشجویان انجمن اسلامی یک راهپیمايي در قم ترتیب دادیم و به منزل آیتالله خمینی که تازه از زندان چند ماهه آزاد شده بود، رفتیم" تاریخ این ملاقات 21فروردین 1343 است.
حسین روحانی دیگر کادر قدیمی وسابق سازمان مجاهدین که همراه تراب حقشناس در نجف با آیتالله خمینی هم دیدار کرد، درباره حنیفنژاد اینگونه میگوید: ". . . او روی این نکته بسیار تاکید میکرد که اکثر مجتهدین صفحات بسیار زیادی را اختصاص به طهارات و نجاسات و آداب نماز وروزه داده اند و حال آنکه در باره جهاد و امر به معروف و نهی از منکر اصلا مطلبی نمی نویسند و اگر هم مینویسند بسیار محدود است. ویا مطرح میکرد که بسیاری از روحانیون صرفا روی روایات وقت خود را صرف کرده و میکنند، حال آنکه روی قران و نهج البلاغه تکیهای ندارند و با آن آشنا نیستند".
شکست جبهه ملی دوم، شکست نهضت آزادی وبعد هم سرکوب قیام خودانگیخته 15 خرداد وسپس دوران هفت ماهه زندان بر اندیشه حنیفنژاد که درابتدای جوانی، سرشاراز انرژی وعزمی جزم برای تغییر دادن وضع موجوداست، تاثیر می گذارد. کسی بدرستی نمیداند میان او، بازرگان و طالقانی دقیقا چه گذشته وچهها گفته شد. همین اندازه روایت کرده اند که بازرگان به حنیف توصیه میکند دفعه دیگر با دست خالی بزندان باز نگردد و در همان حال دستان خود را بصورت هفت تیر در آوردهاست.
گويي آن پیر فرزانه آینده را می دید ویا بهتر است بگویم شرائط ناشی از شکست و نیز پیروزی دیگرملتها از قید استعمار(بطورمشخص الجزایر)، همراه با هار شدن استبداد حاکم، فرزانه مسالمتجويي چون بازرگان را نیز، حداقل دربیان، به فکر مبارزه قهرآمیز انداخته بود. ونیز همین مقدر میدانم که او(حنیفنژاد) بعدها در سازمانی که بنیاد نهاد بارها آن گفته معروف بازرگان در دادگاه نظامی شاه را تکرار ونقل میکرد.
بعد از زندان وپایان تحصیلات حنیفنژاد به سربازی رفت، 9 ماه در شیراز همراه با یار قدیمی و همیشگی اش سعید محسن و بقیه را در رسته توپخانه در اصفهان. یکسالی هم در بخش مهندسی ماشین الات کشاورزی سازمان عمران دشت قزوین وپس از آن شغل اداری را برای همیشه رها کرد و یکسره وقت خود را در اختیار مبارزه و تشکیلات گذاشت.
...و اما سعید محسن، او نیز مانند حنیف متولد 1318 است. در خانوادهای مذهبی با ریشههاي روحانی بهدنیا میاید. عبدالله محسن برادر کوچکتر سعید که زمانی نیز عضو سازمان مجاهدین بود این گونه میگوید: "خانواده ما، جد اندرجد، روحانی و از مراجع بودند. پدرم قبلا معمم بود که در زمان رضا شاه تغییر لباس میدهد و سردفتر میشود. پدرم با مرحوم آیتالله سید محمد هادی میلانی همدوره بود و با آقای بروجردی رفت و آمد داشت و به مرحوم آیتالله سید محسن حکیم هم نامه می نوشت. "
عبدالله محسن می گوید: " یادم است پس از وفات آقای بروجردی، یک بار در خانه روضه داشتیم، پدرم از سعید سوال کرد: مقلد چه کسی هستی؟" سعید هم گفت "مقلد آقای خمینی" پدرم عصبانی شد. آخر او مخالف این چیزها بود. " سعید هم از فعالین جنبش دانشجويي بود اما در مسیری متفاوت. او که دانشآموخته دانشکده فنی تهران(رشته مهندسی تاسیسات) بود، با زاویه گرفتن از سنت محافظه کارانه خانوادگی به فعالیتهای سیاسی – اجتماعی روی آورد. در ماجرای سیل جوادیه در زمستان 1339به اتفاق دیگر دانشجویان برای تعمیر خرابیها و کمک به مردم جنوب شهر، کمیتههای امداد تشکیل دادند. در جریان زلزله قزوین(بويينزهرا) به اتفاق هم پیمان آینده خویش علی اصغر بدیعزادگان و شماری دانشجوی دیگر ماهها در منطقه زلزله زده به کارگری و کمک به مردم مشغول بود.
سعید محسن دوبار بزندان افتاد. یکبار در تاریخ 14/9/1340 به جرم پخش تراکت و شرکت درمتینگهاي جبهه ملی و بار دوم در شب اول بهمن 1340 همراه حنیفنژاد وسران نهضت آزادی، به عنوان "عضو کمیته دانشجویان نهضت آزادی". سعید البته قبل از حنیف از زندان آزاد میشود.
اگر حنیفنژاد را باویژگیهاي اقتدار، انضباط، قدرت تحلیل، جدیتی که گاه به خشک وکمی هم اخمو بودن پهلو میزند(هرچندکه دردرون بسیار صمیمی و فوقالعاده عاطفی بود) بشناسیم؛ سعید محسن، نه نقطه مقابل که نقطه مکمل حنیف بود. سعید در سازمان مظهر شوخ طبعی و بذله گويي و رفاقت بود.
عارف مسلکی بود باعاطفه و جاذبههاي فردی بسیار. سعید همراه با حافظه بسیار قوی و انباشت ذهنی در زمینه مسائل سیاسی مکمل نظر گاههاي سازماندهی، تشکیلاتی و عقیدتی حنیف بود. سعید محسن سالها مسئول کل تاسیسات وزات کشور بود و تمامی درآمدش را که مبلغ قابل توجهی بود در خدمت تشکیلات میگذاشت.
نمونهای از روحیه سعید در این خاطره مشاهده میشود:
"یادم است که یک بار سعید ما را به توچال برده بود. از سمت شهرستانک پایین می آمدیم. پیرمردی بوتههاي خار را کنده وباخودمی برد. سعید باررااز دست او گرفت و شروع به صحبت با وی کرد. بعد از کمی صحبت پیرمرد از سعیدپرسید: تو چه کارهای؟ آنوقتها وزارت کشور(محل کارسعید)روبه روی بازار بود؛
سعید گفت: "من جلو بازار حمالی میکنم"
از مکمل بودن دو "عاشق" گفتم. بی مناسبت نیست به موضوعی که خود من نیز درشیراز شخصا درجریان آن بودم بپردازم. عبدالله محسن برادر سعید چنین نقل میکند: "سعید به شیراز رفته بود که درس استراتژی بدهد. درشیراز(که سعید مسول آنجا هم بود)وارد خانه تیمی که میشود می بیندخانه خیلی کثیف است. [من خوب بیاد دارم که هرچه به او اصرار کردیم بیاید خستگی درکند ما خانه را تمیز خواهیم کرد، سعید قبول نکرد، این جمله او هنوز در خاطرم هست که گفت؛خانهای که نظافتش اینگونه باشد سایر روابطش روشن است. ] اوخانه را تمیز کرد، [حتی لباسهاي خیس چند شب مانده در طشت لباسشويي را هم شست] و بدون برگذاری جلسه به تهران برگشت. وقتی که به تهران برگشت محمد آقا از او میپرسد"خوب چکار کردی؟" سعید هم شرح ما وقع را میدهد.
محمد خیلی تند به او میگوید"ما دکتر میفرستیم که برود بیماری مریض را معالجه کند ؛میرود ظاهر مریض را درست میکند. تو برو کار اساسی ات را بکن. انتقادت را هم بکن. " سوای قاطعیت نظر حنیف، من باید اذعان کنم که نه تنها من، بلکه تمامی افراد آن خانه تیمی، آن برخورد سعید محسن را برای همه عمر در پیش روی داریم ودرسها از آن گرفتیم. سعید با این حرکت خود به بهترین نحوه ممکن بدون کمترین سخنرانی و توضیحی به ما آموزش داد. آموزش نظم وبرنامه ریزی ومسئولیت شناسی، آموزشی عملی که علاوه بر جای گذاشتن ابدی چهرهای انسانی از خود مُهر مِهر خود را نیز بر دل ما زد. وچه تاثیر و تغییری از این بالاتر و موثرتر؟
عبدالرضا نیک بین (عبدی)
فرددیگری که با فاصله بسیار زیاد نسبت به حنیف و سعید در گامهاي اولیه همراه بود و بعدا کناره گرفت، فردی است بنام عبدالرضا نیک بین رودسری(معروف به عبدی). او چند سالی جوانتر از حنیف و سعید متولد 1321 در مشهد است. او نیز دارای سابقه سیاسی- مذهبی فعالی است. جلسات "کانون نشر حقایق اسلامی" استاد محمد تقی شریعتی(پدر دکتر علی شریعتی) وسپس دوران دانشجويي در تهران و فعالیتهای سیاسی. درپرونده او درساواک، نامهای با امضای او و شماری دیگر از دانشجویان و دانشآموزان فعال آن زمان خطاب به آیتالله سید محمد هادی میلانی وجود دارد که نشان دهنده نقش و موقعیت اوست.
نامه خطاب به آیتالله میلانی ولی در تايید آیتالله خمینی است.
نوع نگارش، محتوی ومفاد نامه بویژه بندهاي 1و4 همراه با سایر بندها بروشنی از سويي موضع مذهبی امضاکنندگان را نشان میدهد و ازسوی دیگر نشان از موضعگیری اجتماعی افراد امضا کننده دارد. شماری از امضا کنندگان بعدها در زمره افراد و کادرهای سیاسی سازمان مجاهدین ویا درزمره مرتبطین با آن در آمدند.
متن نامه از اینقرار است:
بسمه تعالی
به حضور مبارک حضرت آیتالله العظمی جناب آقای حاج سید محمد هادی میلانی دام ظله العالی هدفهاي مقدس روحانیت به پیشوايي مجاهد عالیقدر حضرت آیتالله العظمی حاج آقا روح الله خمینی که عبارتند از:
1- استقرار حکومت مردم بر مردم
2- اجرای فوری انتخابات آزاد
3- رعایت توافق قوانین مصوبه با موازین حقوق اسلامی و لغو هرگونه فرمان شخصی و تصویب نامه وزارتی که به عنوان قانون نامیده میشود.
4- بهبود وضع اقتصادی مردم ایران بویژه طبقات کارگرو دهقان و دیگر زحمتکشان.
5- جلوگیری از حیف و میل اموال عمومی یا صرف آن برای خواص خودی.
6- استخدام نیروهای مسلح کشور در جهت هدفهاي حقیقی و معین آنها نه خفقان افکار آزادیخواهانه و سرکوبی حق طلبان.
7- دوستی صمیمانه با همه ملل اسلامی و دول آزاد شده اسلامی.
8- تقبیح همدستی با دولت پوشالی اسراييل و ترویج صهیونیزم.
مورد تاييد کامل ما امضا کنندگان ذیل است
1- عبدالرضا نیک بین 2- لطف الله میثمی3- محمد حسین طاهری4- سید مرتضی(تراب)حق شناس 5- جواد حکیم زاده 6- قدس گرجی7- سید علی ابریشمی8- سید ابریشمی9- سید مجتبی مفیدی10- سید احمد طباطبايي(دکترطباطبايي بعدی) 11- احمد مکاره چی 12- مصطفی مفیدی 13- حسن طباطبايي 14- حسن افتخار جهرمی 15- محمود سامیگر(دانشجوی پزشکی)
نیک بین بدلائلی که موضوع صحبت ما نیست گرچه در گامهاي اولیه همراه بود ولی بعدها تمایلی به ادامه ندارد.
برای کنارهگیری او دلايل گوناگونی گفته شده از جمله "بیماری"، "ضعف انگیزههای مبارزاتی" و روایتی هم مبنی بر عمل گرايی اوست که گویا می گفته یا ترور شاه یا بقیه کارها فایده ندارد. علت هرچه بود، عبدی تا اوائل1347 با سازمان همکاری داشته و در این زمان از سازمان کنارهگیری میکند. سازمانی که هنوز در مراحل جنینی و صد در صد مخفی است وضریب ضربهپذیری آن بسیاربالاست، یکی از اعضای اولیه آن که اطلاعات فراوانی هم دارد قصد کناره گیری میکند.
تجربههای پیش از این ماجرا و متاسفانه بعد آن نشان میدهند، که در این گونه موارد عکس العمل بسیار شدید و خشن است.
ترورهای درون گروهی حزب توده، سازمان چریکهای فدايي خلق، سازمان مجاهدین خلق درقبل از انقلاب، و یا نمونههای غیر ایرانی مشابه فراوانند.
درسالهاي اخیر هم برخوردسازمان تحت رهبری آقای رجوی درماجرای محاکمه درون تشکیلاتی علی زرکش و صدور حکم اعدام برای وی و نیز برخورد ایشان با معترضین، منتقدین وجداشدهگان از سازمان و نسبت دادن انواع القاب و توهین و تهمت از اینگونه است.
ماجرای عبدی اما این گونه نشد. گرچه سعید و به خصوص محمد از جدايي عبدی بسیار ناراحت بودند وزحمت زیادی هم برای پاک کردن ردهاي اطلاعات او متحمل شدند، اما جدايي عبدی بصورتی کاملا مسالمتآمیز وبدون توهین و فحاشی ودرواقع بدون ترورفیزیکی یا شخصیتی وی انجام گرفت.
این روش، متاسفانه در سالهاي بعد و بعد تر به فراموشی سپرده شد. نحوه برخورد سازمان تحت رهبری حنیف و سعید با ماجرای کناره گیری عبدی بسیار دمکراتیک و در منتهای تحمل و آرامش صورت گرفت. روایت است که افرادی از سازمان حتی در مراسم جشن عروسی عبدی شرکت کردند.
نتیجهگیری وجمعبندی حنیفنژاد از ماجرای کنارهگیری عبدی تاکید و کار بیشتر روی مبانی اعتقادی و ایدئولوژیک بود. او که این کناره گیری را ناشی از ضعفهاي مبارزاتی وعقیدتی میدانست تصمیم به کار متمرکز و فشرده ایدئولوژیک و تشکیل" گروه ایدئولوژی" گرفت. توضیحی چنین مفصل در مورد چهرههای اصلی و اولیه سازمان را بدان جهت ضروری دانستم که تغییرات بعدی اندیشه و تفکر آنان در تاسیس سازمان بخوبی درک و دانسته شود که آنان چگونه افرادی و باکدام زمینههای سیاسی – اجتماعی ومذهبی بودند........ پایان بخش اول
برای مطالعه ادامه مطلب بر روی (بخش دوم) در انتهای همین مقاله کلیک کنید
مطالب مرتبط:
ریشه یابی پیدایش و تحولات بعدی سازمان مجاهدین خلق (1)